من مسیحم… مسیح رادان … مردی که از همسرش خیانت دید و دیگه به هیچ زنی اعتماد نکرد… با اجبار پدرم دختر ریزه میزه ای رو به عقدم درآوردن و تا دلم خواست حرص خیانت زن قبلیمو سرش خالی کردم ولی اون بهم ثابت کرد که همه زنا خائن نیستن ولی من احمق کوتاه بیا نبودم و مدام اذیتش میکردم تا وقتی که یهو غیبش زد… کل دنیا رو زیر و رو کردم تا پیداش کنم… همه جستجوم خلاصه شد تو پیدا شدن جنازهی زن مورد علاقم و در آخر یه سنگ قبر وسط سینهی قبرستون… باورم نمیشد که عاشقش شده بودم …
“مسیح” باورم نمیشه بعد ده سال میلاد رو دیدم توی فرانسه باهاش اشنا شدم دکترای جراحی زیبایی میخوند همسن خودم بود تعجبم بیشتر از این شد که مادربزرگش توی روستا زندگی میکنه. غروب بود و هوا تاریک شده بود که مایسا اومد با دوستاش رفته بود بیرون و گفته بودم قبل تاریکی
اینجا باشه سمت پله ها میرفت که با عصبانیت گفتم: گفته بودم قبل تاریکی خونه باشی نگفتم؟ برگشت سمتم و هولزده گفت: سلام اینجایی نگفتم دیر بیای دیگه اجازه نمیدم؟ _داداش به خدا من زود برگشتم فقط اروم رانندگی کردم ببخشید دیگه تکرار نمیشه. _فعلا خبری از بیرون رفتن دیگه
نیست. ناراحتی رو توی صورتش به وضوح دیدم ولی خندید و گفت: اینارو ول کن بیا یه چیزی نشونت بدم اگه ببینیش دلت غش میره واسش. با اخم نگاهش میکردم که با هیجان نزدیکم شد و صفحه گوشیش رو مقابلم گرفت چشم از قیافه ذوق زده اش گرفتم و گذرا نگاهی عکس توی گوشی کردم و
یدفعه گردنم محکم برگشت سمت گوشی چنان محکم که صدای شکستن استخون گردنم رو شنیدم خیرهی عکس شدم باورم نمیشه مگه میشه تا این حد شباهت فقط اون یه نوزاده ولی انگار سیبیه که دو نصف شده مخصوصا چشماش. دهنم باز کردم و ب سختی گفتم: ای… این کیه؟ لبخند تلخی زد …
نودهشتیا در سال 89 شروع به کار کرده نودهشتیا همیشه در تلاش بوده بهترین رمان هارو برای شما تقدیم کند برای حمایت از نودهشتیا تو گوگل با سرچ دانلود رمان وارد نودهشتیا شوید.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود pdf رمان | نودهشتیا مرجع بیش از 10000 رمان رایگان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.