دانلود رمان شبی بی ستاره
نام رمان: شبی بیستاره
نام نويسنده: بهار راجي
ژانر: عاشقانه
دانلود رمان عاشقانه شبی بی ستاره از بهار راجی به صورت pdf، اندروید لینک مستقیم رایگان
مقدمه:
همان شب که هيچ ستارهاي در آسمان نبود…
فهميدم که دوستت دارم!
من دنيايم را با رنگ زيباي چشمانت زيبا کردم
زيبايم کجايي؟!
خلاصه: دختري که احساس ميکند همه چيز دارد و هيچ چيز کم ندارد؛ بعد از سالها ميفهمد که چندان هم کامل نبوده! پس به دنبال »او« ميرود؛ اويي که تمام زندگيش است.
آيا دختر داستان ما به زندگيش( او) مي رسد و …؟
پیشنهاد ما:
بخشی از رمان:
-عليک. خوبي؟
-بد نيستم. تو خوبي؟
-نه! حالا بيخي؛ کاري داشتي؟
-آره.
-بگو.
-حوصلهام سر رفته، يه ماشين بفرست برم بيرون.
-ماشين خودت رو سوار شو برو.
-نه! يه ماشين از شرکت بفرست، حال رانندگي ندارم.
-ديگه چه خبر؟!
-سروش بفرست ها!
-چشم حرير خانم. يه چيزي هم براي من ميخري ها!
-چشم. بدو سروش.
-باشه.
بعد از خداحافظي قطع کردم. خداروشکر سروش رو داشتم وگرنه ديوونه ميشدم.
به سمت اتاقم پا تند کردم. مانتوي جلو باز مشکي رنگي که تا کمي بالاتر از زانوم بود، شلوار لي آبي آسموني، مقنعه و پابندم رو پوشيدم و از اتاق بيرون رفتم. نگاهي به ساعتم کردم؛ نُه صبح بود.
فرزانه خانم- خانم جون! ماشين اومده.
لبخند زدم و از خونه بيرون رفتم؛ مثل هميشه آقاي فلاح اومده بود. سلام کردم تا متوجه حضورم بشه که در عقب رو باز کرد و با لبخند جوابم رو داد.
سوار ماشين شدم و آقاي فلاح در رو بست، سوار شد و راه افتاد.
شيشهي ماشين رو پايين کشيدم و به خيابون ها، درخت ها، بچهها و حتي دوچرخه هاي کنار جاده خيره شدم.
به آقاي فلاح گفتم که من رو هر کجا که خودش دوست داره ببره، اون هم با لبخند گفت من رو مي بره به يکي از قديميترين پارکهايي که در بچگي اونجا گريه ميکرده و با درخت ها درد و دل مي کرده .مخالفتي نکردم و به بيرون زل زدم. دلم ميخواست يکم تنها قدم بزنم و با خودم حرف بزنم.
به پارک که رسيديم، پياده شدم؛ واقعا جاي قشنگي بود!
https://98iiia.ir/?p=719
لینک کوتاه مطلب:
سلام من نمیتونم pdf و apkرو دانلود کنم مشکلش رو برطرف کنید لطفا
حل شد
سلام عالی بود واقعا