دانلود pdf رمان | نودهشتیا مرجع بیش از 10000 رمان رایگان

قالب و افزونه وردپرس

3.6/5 - (7 امتیاز)

دانلود رمان مجنون فرهاد

دانلود رمان مجنون فرهاد به صورت رایگان

دانلود رمان مجنون فرهاد به صورت رایگان

نام رمان: مجنون فرهاد

نویسنده: زهرا علی فرهانی

ژانر: عاشقانه-درام

تعداد صفحه: ۲۵۸

دانلود رمان عاشقانه-درام به قلم زهرا علی فرهانی PDF، دانلود لینک مستقیم رایگان

خلاصه:

امشب ای ماه به درد دل من تسکینی

آخر ای ماه تو همدرد من مسکینی

کاهش جان تو من دارم و من می‌دانم

که تو از دوری خورشید چه‌ها می‌بینی

تو هم ای بادیه پیمای محبت چون من

سر راحت ننهادی به سر بالینی

هر شب از حسرت ماهی من و یک دامن اشک

تو هم ای دامن مهتاب پر از پروینی

همه در چشمه مهتاب غم از دل شویند

امشب ای مه تو هم از طالع من غمگینی

من مگر طالع خود در تو توانم دیدن

که توام آینه بخت غبار آگینی

باغبان خار ندامت به جگر می‌شکند

برو ای گل که سزاوار همان گلچینی

نی محزون مگر از تربت فرهاد دمید

که کند شکوه ز هجران لب شیرینی

تو چنین خانه کن و دلشکن ای باد خزان

گر خود انصاف کنی مستحق نفرینی

کی بر این کلبه طوفان زده سر خواهی زد

ای پرستو که پیام آور فروردینی

حافظ

پیشنهاد نودهشتیا:

دانلود رمان استیصال به قلم نسترن اکبریان 

دانلود رمان جنگل چشم‌هایش از h.noora

بخشی از رمان جهت مطالعه و دانلود:

صدای قدم‌های تندشون رو که پشت‌ سرم می‌اومدن رو شنیدم، ولی جرأت ایستادن نداشتم. به راهم ادامه دادم که بالأخره یکی‌شون سکوت رو شکست و مانع حرکتم شد.
نرگس: آرام! جایی میری که این‌قدر عجله داری؟
سکوت کردم.
نرگس: مگه با تو نیستم؟!
شقایق گفت:
– چت شده آرام؟ چرا جوابش رو نمیدی؟
جواب دادم:
– شما خوب می‌دونید قراره کجا برم و با این سؤال‌هاتون فقط می‌خواید سر بحث‌ودعوا رو باز کنید.
نرگس گفت:
– آره، تو راست میگی. می‌دونستیم قراره کجا بری ولی می‌دونی چیه؟ گفتم برم ازش بپرسم شاید این‌دفعه روی عقلش برگشته باشه سرجاش و دیگه پا به اون محله‌ی کذایی نذاره. گفتم شاید دست از کارهای بچگانه‌اش برداشته باشه، ولی خب ظاهراً اشتباه می‌کردم! هنوز همون مجنون خسته دلی و بعد از اون دعوای جنون‌آمیز با خواهرت هنوز دست از کارهات بر نداشتی.
نگاهم رو به صورت برافروخته‌ی نرگس دوختم. حرف‌هاش حقیقت بود و حق داشت این‌طور رفتار کنه. می‌دونستم اون‌ها خواهرانه دوستم دارن اما، من دوستش داشتم! تمام وجودم دیدنش رو هر چند از دور، می‌طلبید.
شقایق گفت:
– آرام جان! می‌دونم درک می‌کنی چی میگیم. باورکن ما فقط نگران توئیم. این‌کارهات آخر و عاقبت نداره دختر خوب. آخرش تنها خودت صدمه می‌بینی و به روحیه‌ی خودت لطمه وارد میشه. تو الآن نزدیک به یک ساله که هر هفته پول تو جیبی‌هات رو جمع می‌کنی که وقتی پنجشنبه می‌رسه پول کرایه‌ی رفت‌و‌آمدت رو جور کرده باشی.
نرگس در ادامه حرف شقایق گفت:
– شقایق راست میگه آرام. ببین همین کارت خودش بزرگ‌ترین دلیل ثابت‌کننده‌ی این هست که اون شخص وصله‌ی تو نیست! این وابستگیت جز نابودی خودت نتیجه دیگه‌ا‌ی نخواهد داشت. بیا باهامون بریم خونه، بی‌خیال اون‌ شو.
جواب دادم:
– شما برید، من باید برم ببینمش. ممکنه بره و فرصت دیگه‌ای پیش نیاد، پس… .
نرگس پرید وسط حرفم و گفت:
– یک ساعته داریم چی میگیم بهت؟ همه حرف‌هامون پشم بود؟!
اشک توی چشم‌هام جمع شده بود. هم نگران خودم و آیندم بودم هم این‌که برای رفتن عجله داشتم. پس، راه دوم رو انتخاب کردم و گفتم:
– فقط این‌بار.
شقایق گفت:
– دفعه‌ی پیش هم همین رو گفتی.
آهی کشیدم و به نرگس نگاه کردم و با صدایی آروم و مظلوم گفتم:
– خواهش می‌کنم!
نرگس به شقایق نگاهی انداخت و بعد سری تکون داد؛ در نهایت گفت:
– برو، فقط دیر نکن.
می‌دونستم از دستم دلخوره و برخلاف میل باطنیش داره این رو میگه، اما زمان کافی برای دلجویی ازش نداشتم. تنها لبخندی بهشون زدم و با دو خودم رو به سر خیابون رسوندم. دستم رو برای اولین تاکسی تکون دادم که از شانس خوبم ایستاد.
سوار شدم، آدرس رو گفتم و بعد از اون نفس عمیقی کشیدم. سرم رو به صندلی تکیه داده و چشم‌هام رو بستم. تا رسیدن به اون‌جا حداقل دو ساعت راهه. من “آرامش امینی” هستم؛ فرزند دوم و البته آخر خانواده. خانواده‌ای که هیچ‌وقت صلح و آرامشش رو ندیدم تا این‌که یک روز در پس همون جدل و بحث‌ها مادرم ایست قلبی کرد و برای همیشه از بین‌مون رفت.
باران (خواهر بزرگ‌ترم) برای من مادری می‌کرد، اما خودش دیگه کسی رو نداشت که حرف دلش رو بهش بزنه چون الآن چند ساله که همه‌ی آشناهامون، از فامیل و دوستان به خاطر کارهای بابا ول‌مون کردن.
ما از طبقه‌ی متوسط رو به پایین جامعه هستیم و این هم از عیاش بودن‌های باباست که همیشه همه‌ی داراییش رو خرج کثافت کاری‌هاش می‌کنه و البته بزرگ‌ترین عامل بدبخت بودن‌مون قمار کردن‌هاش هست.
بعد از مرگ مامان فرشته‌ام به سال نکشیده، بابا دوباره ازدواج کرد. اون هم چه ازدواجی! یک زن سلیطه از قماش خودش رو آورد توی خونه که دختری تقریباً هم‌سن ما داشت، اما به اندازه‌ی ده تای من سر و زبون‌دار بود.
اوایل که اومدن، بابا خیلی به من و باران بی‌توجه شده بود و همین چیز باعث می‌شد مارال (زن بابا) و دخترش نهایت استفاده رو بکنن.
مهشید (دختر مارال) همیشه خودش رو برای بابا لوس می‌کرد و می‌گفت که ما اذیتش کردیم. دو تا اشک تمساح می‌ریخت و خودش و مادرش رو به مراد دل می‌رسوند. آخه بابا بدون توجه به حرف‌های ما، کمربندش رو باز می‌کرد و می‌افتاد به جون من و باران. به‌خصوص اگه اون شب تو قمار باخت داده باشه دیگه بدتر دلش رو با زدن ما خنک می‌کرد. البته ناگفته نمونه که باران همیشه خودش رو سپر بلای من می‌کرد و بیشتر ضربه‌ها نصیب اون می‌شد.
من یک دختر بیست و سه ساله و باران که دو سال از من بزرگ‌تره، بیست و پنج سال سن داره. ترم دوم دانشگاهم رو می‌گذرونم و باران هم که الآن باید توی بهترین دانشگاه تهران درس می‌خوند، به خاطر کارهای بابا آینده‌اش تباه شد و قید درس و دانشگاه رو زد.
در ابتدای سال تحصیلی یک روز که توی محوطه‌ی دانشگاه بودیم، دو ماشین لوکس وارد حیاط شدن و چند مرد از اون‌ها پیاده و به سمت دفتر ریاست به راه افتادن.
میون اون‌ها مردی بود که با هر قدمش اقتدار و استوار بودنش رو به رخ بیننده می‌کشید.
چهره‌ی مردونه، موهای مشکلی، هیکلی ورزیده که در اون کت تنگ مشکی خودنمایی می‌کرد همه و همه برای منی که سخت محتاج تکیه‌گاهی بودم دلیلی شد تا نتونم ازش چشم بردارم.
بعد از اون روز چند بار دیگه هم اومدن تا این‌که یک روز… .
راننده: دخترم، رسیدیم. حواست کجاست؟!
با صدای راننده تاکسی که مرد میانسالی بود، از افکارم خارج شدم. نگاهم رو به اون دادم. نیازی به پرسیدن نرخ کرایه نبود، آخه به قول شقایق “الآن نزدیک به یک ساله که این‌جا پاتوقم شده.”
بعد از حساب کردن، وارد خیابون شدم. روبه‌روی شرکت یک درخت بید مجنون تنومند بود که شاهد تمام بی‌قراری‌های منه. به سمتش حرکت کردم، وقتی رسیدم، تکیه‌ام رو به تنه محکمش دادم و نگاهی به ساعتم انداختم. نیم ساعت دیگه که تایم شرکت برای استراحت و صرف ناهار به پایان می‌رسید، همه‌ی کارمند‌ها از جمله کسی که نفسم بند نفسش بود، به سمت رستوران آخر خیابان شرکت می‌رفتند و این بهترین فرصت بود تا با حرکتم پشت درخت‌ها، این‌قدر نگاهش کنم تا چهره‌ی مردونه‌اش تا یک هفته جلوی چشم‌هام زنده بمونه!
سرم رو پایین انداخته و هنوز سرجام ایستاده بودم که ناگهان صدای خنده‌ی چند نفر به گوشم خورد!
سرم رو بلند کردم. کارمندها که همه دختر و پسرهای جوون بودن از شرکت خارج می‌شدن. قامتم رو راست کردم. سر و وضعم رو مرتب و منتظر چشم به در شرکت دوختم.
تقریباً همه رفته بودن که… که… فرهادم اومد!
از در شرکت خارج شد. نزدیک به درخت شدم و بهش چسبیدم. همه‌ی وجودم چشم شده بود و دیدنش رو با عشق توی عقل و قلبم ثبت می‌کردم.
خدای من! چه‌قدر دوستش داشتم! محو دیدن و حرکاتش بودم. سرش گرم گوشیش بود و از جا تکون نمی‌خورد؛ گویا منتظر کسی بود.
یک شلوار جذب مشکی با پیرهنی سفید پوشیده بود. مثل همیشه تنگ و خوش‌دوخت بودن لباس‌هاش و بالاتنه‌اش رو زیباتر و بلند‌تر نشون می‌داد.
حدود پنج دقیقه‌ای ایستاده بود که پسری با عجله بیرون اومد. دستش رو پشت کمر فرهاد گذاشت و به راه افتادن. من هم مثل هر بار، تا دم ورودی رستوران پشت‌سرشون رفتم و وقتی وارد شدند، نفس حبس شده‌ام رو بیرون فرستادم.
آن‌قدر هیجان دیدنش وجودم رو پر کرده بود که تمام قوای بدنیم سلب شده و دیگه نای حرکت نداشتم. تنها دلم می‌خواست گوشه‌ای بشینم و بارها و بارها رویداد دیدنش رو با خودم مرور کنم.
اما الآن وقت این چیزها نبود. داشت دیر می‌شد. باید زود برگردم خونه وگرنه که دوباره من و بابا کلاه‌مون می‌رفت توی هم.
همه‌ی انرژیم رو جمع و به سمت خیابون اصلی حرکت کردم. باز هم دستی برای تاکسی تکون دادم. سوار شدم و به سمت خونه حرکت کردیم.

این مطلب از دست ندهید!
دانلود رمان ایست قلب به صورت pdf از مقصوده بخشنده
  • اشتراک گذاری
مشخصات کتاب
  • نام کتاب: مجنون فرهاد
  • ژانر: عاشقانه-درام
  • نویسنده: زهرا علی فرهانی
  • ویراستار: تیم ویراستار نودهشتیا
  • طراح کاور: Nasim.M
  • تعداد صفحات: ۲۵۸
  • منبع تایپ: نودهشتیا
لینک های دانلود
https://98iiia.ir/?p=3232
لینک کوتاه مطلب:
نظرات این مطلب

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

<> DMCA.com Protection Status
درباره سایت
نودهشتیا در سال 89 شروع به کار کرده نودهشتیا همیشه در تلاش بوده بهترین رمان هارو برای شما تقدیم کند برای حمایت از نودهشتیا تو گوگل با سرچ دانلود رمان وارد نودهشتیا شوید.
آخرین نظرات
  • زهرااین رمان یکی از بهترین رمان هایی بود خوندم هیچ جا شبیهش پیدا نمیشه...
  • راحلهسلام.فصل دوم کی اماده میشه؟داستان قشنگیه...
  • یارایکی به من بگه لینک دانلود کدوم گوریه؟...
  • آلمارمان جذابیه منتظرش بودم...
  • الیبهترین رمانی بود که خوندم لطفا سریعتر فصل دومشو بزارید...
  • رهاخیلی عالی...
  • مریماسم جلد دومش چیه؟...
  • lvdlعالییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی ترین رمانی بود که خ...
  • دلیبعد از اینهمه وقت رمان خوندن تازه فهمیدم قلم خوووب یعنی چی فک کنم سخت ترین کار پ...
  • ALBAهنوز نخوندم ولی به نظرم خوبه :)...
ابر برچسب ها
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود pdf رمان | نودهشتیا مرجع بیش از 10000 رمان رایگان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.