لاله زن مطلقهایه که برای اولین بار و به پیشنهاد خواهرش پا به یک مهمونی ممنوعه میذاره و برای اولین بار نوشیدنی میخوره و کاری اشتباه میکنه… طوری که وقتی صبح بیدار میشه خودشو کنار مردی میبینه که نمیدونه کیه و چهطور باهاش اومده … مردی به نام امیرحسین بردبار که…
سرش را به تاسف تکان داد… هیچ فکرش را نمیکرد من را با دست خودش به چاه انداخته باشد…
اگر عکسی که دیروز امیرحسین نشانم داد را میدید که دیگر… قبل رفتنم میگفتم طلاق نگیر بابا… فکر کردم سر عقل میاد پسر برادرم… نمیدونستم مار تو آستینم پروروندم…
صورتش را بوسیدم… مهربانم نباید خودش را آزار میداد… هرچه به سرم آمده بود از بیزبانی خودم بود.
مهم الانه بابا… اگه خدا بخواد تو یه رستوران خوب کار پیدا کردم… البته امروز باید میرفتم! اگه فردا قبولم کنن!
راستی بابا شما قرار بود عصر بیاین چه طور صبح اومدین؟ خندید و دماغم را کشید: پدرسوخته! صبح قرار داشتی؟
سر تکان دادم… امیرحسین گفته بود صبح بروم… گفته بود شوخی ندارد! خدا لعنتش کند… هنوز هم از کار دیروزش تنم میلرزید…
نه به آن سجاده و قرآنش نه به این کارهای زیر آبی! آره… مهم نیست فردا میرم اینجا هم نشد جای دیگه! هنوز حرف در دهانم بود که صدای ترمز اتوبوس جلوی خانهمان به گوشم رسید…
لبخندی به لب آوردم، برای دیدنشان پر از هیجان بودم، پر از حس شوق… انگار عزیزی را بعد از سالها قرار باشد ملاقات کنم…
اگر بچه ی من هم نمرده بود حالا شاید اینجا تاتیتاتی میکرد و میدوید…
نودهشتیا در سال 89 شروع به کار کرده نودهشتیا همیشه در تلاش بوده بهترین رمان هارو برای شما تقدیم کند برای حمایت از نودهشتیا تو گوگل با سرچ دانلود رمان وارد نودهشتیا شوید.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود pdf رمان | نودهشتیا مرجع بیش از 10000 رمان رایگان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.