با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر و PDF
نويسنده: mana.s
تعداد صفحات: صفحه ۲۵
دانلود داستان بی صدا بمیر از mana.s pdf ، اندروید، لینک مستقیم رایگان
خلاصه: از یادم نخواهی رفت. نگاهت را که به او می دوزی، لبانت که به خنده باز می شود، هر قدم که بر می داری، با تو هستم! از کنارت نخواهم رفت، تا جایی که گام هایت را سست کنم. آرام نمی گیرم مگر با دیدن بی جانی تنت، تا جایی که نفس های تو هم مانند من سرد شود! ویرانت خواهم کرد. اشک که در چشمانت خون شود، آرامش خواهم یافت. اعتراف کن که لرزیده ای، چون نمی توانی تنم را در گور بلرزانی!
برشی از متن داستان
صدای گام های سوزان در فضا طنین انداز شد.
– بهتره صبح روز عروسیت قیافت این شکلی نباشه، صبحانت رو بیارم بالا؟
غذا خوردن در این اتاق؟ حالت تهوع وجودش را فرا گرفت. خودش هم خوب می دانست صورتش مانند کسی شده که تازه از قبر برخاسته. سردرد بدی عذابش می داد. تلو، تلو خوران بلند شد.
– نه، الان میام پایین.
سوزان سر تکان داد و از اتاق خارج شد. ادوارد نگاهش را به آینه قدی کشاند و با قدم های سست و بی جان نزدیکش شد. زیر چشمانش گود افتاده و کبود بود، پوست سفیدش بیشتر از هر زمانی رنگ پریده به نظر می رسید، مردمک زمردی رنگش که نسل به نسل در خاندان اشراف زادهٔ لامارتین می چرخید و مایهٔ مباهات کارولین بود فروغش را از دست داده و هیچ گونه سرزندگی در آن دیده نمی شد. یقه پیراهنش را چنگ زد، قدمی به عقب برداشت، ناگهان دو گوی خاکستری رنگ در آینه درخشید، فریاد وحشت زده ای کشید و به سرعت به عقب برگشت.
هیچ چیز نبود، نفس- نفس زنان به آینه چشم دوخت. مردمک های براق در آینه محو شده بودند، خبری از لبخند شیطانی آن موجود نبود. سرش را با دو دست فشرد، امواج پریشان موهای طلایی تیره رنگش میان انگشتان تاب خوردند. به سختی از آینه فاصله گرفت. کتفش می لرزید و دندان هایش از ترس به هم برخورد می کردند.
سرش را از پنجره بیرون برد. تا کیلومتر ها دورتر تنها مزرعه های پر بار دهکده می شدند. زمین های طلایی گندم و باغ های پر از میوه دور تا دور عمارت باشکوه این خاندان را احاطه کرده بودند. قصر اشرافی لامارتین دور از خانه های دهکده و در جای پرت و مخوفی بنا شده بود.
مکانی که در جنوبی ترین قسمتش، جنگل سیاه، پر دار و درخت و رمز آلودی قرار داشت که شب ها صداهای رعب آوری از آن در عمارت می پیچید. کنار جنگل دشت های سبز هموار و شادابی وجود داشتند که جویبار زلال و شفافی از آن عبور میکرد و گل های ارکیده و آلاله و بنفشه در کنارش می روییدند.
علف های بلند بدست باد پیچ و تاب میخوردند و سرخس های شاداب در هم می پیچیدند. پیچک های سبز روی دیواره عمارت رشد کرده و ظاهر بی نظیری به خانه بخشیده بودند. دور تا دور عمارت پرچین و حصار قهوه ای سوخته کشیده شده و درخت های گیلاس در گوشه و کنار عمارت به چشم می خوردند.
درخت هایی که حال در چشم ادوارد هیولایی مزاحم و ترسناک به حساب می آمد. این درخت ها سال ها قبل بدست دایی مارتین کاشته شد و درست فردای همان روز مارتین به طرز عجیبی مرد. انگار درخت ها نفرین شده بودند. گوشه گوشهٔ عمارت ادوارد را عذاب می داد.
آجر های قهوه ای رنگ نمای بیرونی قصر، شیروانی بزرگ و مثلثی شکل، پله های پهن و نرده های براق، مجسمه های گران قیمت و مبلمان سلطنتی، حتی میز غذاخوری بسیار طویلی که از چوب بلوط مرغوبی ساخته شده بود، او را رنج می داد. بی میل سر و وضع اش را مرتب کرد و از اتاق خارج شد.
تمام ساکنین قصر در تکاپوی عروسی بودند. ازدواجی که برای ادوارد هیچ معنایی نداشت. خدمتکارها به سرعت رفت و آمد می کردند. پنجره های غول پیکر و پرده های مخملی سرخ رنگ عمارت از تمیزی برق می زدند. پاندول ساعت با صدای عذاب آوری تاب می خورد.
سلام نویسنده عزیز،خسته نباشی، داستانت بااینحال که کم بود اما آموزنده بود و فوقالعاده، همهچیز رو کلی اما خاص بین کرده بودی و این برای منه خواننده جذاب بود، موفق باشی.
مانای قشنگم داستان جذابی داری واقعا خیلی قشنگه خودم که خیلی دوست داشتم و مطمئنم بقیه هم خوششون خواهد اومد ایشالله قلم های قشنگ دیگه ای ازت ببینیم عزیزدلم(؛
نودهشتیا در سال 89 شروع به کار کرده نودهشتیا همیشه در تلاش بوده بهترین رمان هارو برای شما تقدیم کند برای حمایت از نودهشتیا تو گوگل با سرچ دانلود رمان وارد نودهشتیا شوید.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود pdf رمان | نودهشتیا مرجع بیش از 10000 رمان رایگان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.
ببخشید من نویسنده هستم و میخوام رمانم رو بذارم تو سایتتون چیکار باید کنم؟
سلام به مانا جان نویسنده عزیز!
رمان بی صدا بمیر یکی از زیباترین رمانهایی است که تا حالا خوندم.
واقعا زیبا و دل نشین، امیدوارم همینطوری بدرخشید.
سلام مانا عزیز^^
داستانتون واقعا فوق العاده بود و لایق خوندن بود.
من به شخصه کلی ازش لذت بردم 👌
قلم واقعا فوق العاده ای دارید
سلام نویسنده عزیز،خسته نباشی، داستانت بااینحال که کم بود اما آموزنده بود و فوقالعاده، همهچیز رو کلی اما خاص بین کرده بودی و این برای منه خواننده جذاب بود، موفق باشی.
مانای قشنگم داستان جذابی داری واقعا خیلی قشنگه خودم که خیلی دوست داشتم و مطمئنم بقیه هم خوششون خواهد اومد ایشالله قلم های قشنگ دیگه ای ازت ببینیم عزیزدلم(؛
عالی و زیبا.. امیدوارم ک قلمت ماندگارباشه عزیزم
رمانی بسیار عالی و فوق العاده که ارزش خوندن رو دتره و من کلی کیف کردم از خوندنش.
سلام عزیزم
خیلی قشنگ بود داستانت و اسم بی نظیری براش انتخاب کردی بی عیب و نقص به همه پیشنهاد میکنم بخونن واقعا قلم قوی داری امیدوارم موفق باشی
سلام
عزیزم داستان خیلی زیبا بود و قلم توانایی داری.
موفق باشی عزیزم