رمان:من محیا هستم نویسنده:نلیا(نسترن رضوانی) ژانر:اجتماعی/ عاشقانه تعداد صفحه:۳۳۷
دانلود رمان عاشقانه من محیا هستم از نلیا(نسترن رضوان) به صورت pdf،اندروید لینک مستقیم رایگان
خلاصه:
دختری که به دلیل اختالفات خانوادگی راهش به بی راهه کشیده میشود، با وجود مادری که به فکر زندگی مشترک و خانواده گرمش نیست تمام زندگیاش دستخوش تغییر میشود و به جایی میرسد که با پسری ازدواج میکند که همه چیز را ممنوعه می داند چون…
میخواست باز حرف بزنه که زنگ خورد منم بدون اینکه منتظرش بمونم خودمو کشیدم تو صف و منتظر شدم تا ناظما شاد و سرحالیه کاذبشون رو به رخ بکشن و بلند و با صورتی بشاش بگن صبحتون بخیر و چهارتا هم آهنگ شاد و ورزش بذارن و خیالشون خوش باشه که ما تا آخر روز پر انرژی به درس گوش میدیم….
یکی از یکی بیحال تر با صف مسخره ای که تشکیل داده بودیم سر کلاسامون رفتیم اصلا مفهوم صف و صحبت های صبحگاهی رو درک نمیکردم هر ادم عاقلی میدونه صبح هیچکس تا این حد انرژی نداره ، اگر قدیم بود منم انرژی داشتم اونم بخاطر فرار از خانوادم و پناه به مدرسه بود اما با فهمیدن زندگی گندی که توش گیر افتادم انرژی برام باقی نمونده بود…
سر کلاس سرگرم حرف زدن مژده بودیم اونقدر با هیجان از تفریحاش با سعید میگفت که ناخودآگاه خندت میگرفت حتی یکی از بچه های کلاس که حسابی مومن بود از لحن مژده به وجود اومده بود و شروع به تعریف جریان عاشقیه خودش کرد ..
– عطیه همیشه فکر میکردم تو سن بالا هم بشی یکی بیاد خواستگاری کنه میگی بلا به دور این حرفا چیه فکرشم نمیکردم عاشق باشی.
– چرا چون چادری ام ؟
– نه بخاطر رفتارت خیلی جدی ای
لبخند تلخی زد : – من جدی نیستم محیا ، جون و رمقم از بین رفته من اصلا چادری نبودم بخاطر اون شدم چون میدونستم حجاب دلخواهشه اما…
– هیچوقت بخاطر کسی اعتقادتو عوض نکن خیلی مسخرست ادم تا خودش به یه نتیجه نرسه نمیتونه خودشو عوض کنه
– اشتباهم همین بود
– حالا چرا میگی اشتباه؟
– چون اون کلا دختر بازه ، یکی که خودش همه کار میکنه اما برای زنی که میخواد بگیره کلی قانون و قاعده داره
مژده -یعنی چی؟ متنفرم از اینطور مردا خودشون قبل ازدواج همه کار میکنن ..
با اومدن معلم حرفمون نصفه تموم شد و عطیه هم با ناراحتی سمت تخته برگشت …
هرکدوم تو دنیای خودمون غرق شده بودیم تا بالاخره کلاسمون تموم شد و خداروشکر معلم زنگ بعد نیومده بود و ما میتونستیم تو حیاط دور هم جمع بشیم و یکم از درد هم با حرف زدن کم کنیم ، هیچوقت با عطیه نمیرفتیم تو حیاط اما اینبار واقعا دلم میخواست بشنوم حرفاشو بدون اینکه دلیلشو بفهمم..
سه نفره گوشه حیاط زیر درخت و روی سکو نشستیم اما کم کم همه دورمون جمع شدن و بقیه بچه ها عین سینما دور عطیه و من و مژده نشستن رو زمین ..
مژده – خب بگو عطیه چیه داستان پسره؟
– پسر خالمه ، از بچگی دیوونه اش بودم حتی وقتی اصلا نمیفهمیدم عشق و عاشقی چی هست .. خیلی قد و مغروره اصلا نمیتونی بهش نزدیک بشی ، همه رو از بالا میبینه از بچگیشم همین بود خیلی قد و مغروره اصلا نمیتونی بهش نزدیک بشی ، همه رو از بالا میبینه از بچگیشم همین بود ، دوسال پیش دور هم جمع بودیم سینا یکی دیگه از فامیلامون شروع کرد حرف انداختن که بازی کنیم و این حرفا ، میگفت جرات حقیقت بازی کنیم اما اون انقد مغرور بود که اصلا بازی رو بچه بازی میدونست با کلی قسم و آیه اومد وسط و با کلافگی نشست ، دقیقا هم روبروی من نشسته بود..همون شب فهمیدم کلی دختر ریز و درشت تو زندگیشه دلمشکسته بود اما با حرفی که زد یکم دلم روشن بود میگفت هیچکدوم از اونارو برای زندگی نمیخواد و یه زنی میگیره که سنگین رنگین و چادری باشه ، منم از همون موقع حجابم عوض شد تا بلکه به چشمش بیام.
ببخشید این کیبورد همش اشتب تایپ کرده اصلاح میکنم:
رمان خوب بود ولی یه چیزیش خیلی حرصمو درآورد و ناراضیم کرد این بود که رمان همش ناقص بود از یه جای قضیه میرفت یه جا دیگه مگه ویراستار نباید به این چیزا دقت کنه خیلییییی حرصم درآورد این قضیه و شاکیم…
نودهشتیا در سال 89 شروع به کار کرده نودهشتیا همیشه در تلاش بوده بهترین رمان هارو برای شما تقدیم کند برای حمایت از نودهشتیا تو گوگل با سرچ دانلود رمان وارد نودهشتیا شوید.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود pdf رمان | نودهشتیا مرجع بیش از 10000 رمان رایگان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.
ببخشید این کیبورد همش اشتب تایپ کرده اصلاح میکنم:
رمان خوب بود ولی یه چیزیش خیلی حرصمو درآورد و ناراضیم کرد این بود که رمان همش ناقص بود از یه جای قضیه میرفت یه جا دیگه مگه ویراستار نباید به این چیزا دقت کنه خیلییییی حرصم درآورد این قضیه و شاکیم…