رمان: دستمرا بگیر نویسنده:ش. البوکرد ژانر:عاشقانه تعداد صفحه:۱۷۸ دانلود رمان دستم را بگیر از ش. البوکرد به صورت pdf،اندروید لینک مستقیم رایگان
خلاصه:
رمان ما روایت مانیا دختری تنهاست که به تازگی داخل یه ویلای در اندشت مشغول به کار میشه، بخاطر اینکه دل بسیار رئوفی داره علاوهبر کارهای خودش به بقیهی خدمه هم کمک میکنه تا اینکه صدای گریهی یه نوزاد اون رو به اتاق صاحب کارش میکشونِ؛ مردی که طی این چندروز هیچ برخوردی باهاش نداشته، هرچی ملوک خانم بهش گفت وارد حریم آقا نشو! حساسِ قبول نکرد. بهحرف.های ملوک خانم درمورد آقای مرموز ویلا کوچکترین اهمیتی نداد. اینطوری میشه که کلاً زندگی دخترک زیر و رو میشه و باعث تغییر و تحول زندگی اون مرد مرموز قصه و پسرش هم میشه.
تایماز دوش گرفت منم لباسهای تیامو تنش کردم قند عسلم خوشگل شده بود، تک پوش خردلی و شلوار لی مشکی تنش کردم خودم هم مانتوی خردلیمو پوشیدم که با پیراهن تیام خریده بودمش کاملاً با تیام کوچولو ست کرده بودم تایماز هم آماده شد، طبق معمول لباساش یک دست مشکی بود .
– میشه یه امشبو دست از سر لباسای مشکیت برداری اقا تایماز فکر نمیکنم با این لباس پوشیدنات فرشته رو زنده کنی.
– خودم هم دوست دارم رنگی بپوشم، اما راستشو بخوای هیچ لباس رنگیی ندارم! فردا باهم میریم خرید تو هم به سلیقه ی خودت برای هممون خرید کن.
– عالیه وای من عاشق خریدم.
اومد نزدیکم و دستمو گرفت
– حالا افتخار بده بریم عروسک داره شب میشه!
الان به من گفت عروسک؟! وای خدای من این چرا اینجوری شده؟ از خجالت آب شدم . باهم حرکت کردیم و رفتیم سوار ماشین شدیم
آهنگ ملایم و بی کلام پخش شد، تیام هم توی بغلم از پنجره بیرون رو نگاه میکرد… اون شب کلی خوش گذشت تایماز شوخی میکرد و میخندید و مثل پروانه دورم میگشت و بهم محبت میکرد و هر لحظه با کارهاش و حرف هاش منو تا اوج میبرد. شب خسته و کوفته برگشتیم خونه تیام خواب بود گذاشتمش روی تخت تایماز از پشت دستاشو دورم حلقه کرد و کنار گوشم گفت:
– تیام دیگه بزرگ شده باید بهش آموزش بدی توی اتاق خودش بخوابه فدات بشم.
– اما اون تنهایی میترسه تایماز
– نه عزیزم اون یاد میگیره که مستقل باشه.
– باشه رفتیم تهران بهش یاد میدم.
– بهتره بریم لباسامونو عوض کنیم ، میشه برامون لباس آماده کنی؟ از توی کمد بردار.
– باشه چشم.
لباسامون رو عوض کردیم خیلی خسته بودم رفتم یه گوشه از تخت دراز کشیم و تایمازم کنارم دراز کشید، محکم بغلم کرد و برای اولین بار به پیشونیم بوسه زد
– ممنونم بابت تمام خوبیات مانیای من تو بهترینی، خسته ای؟ میخوام باهات صحبت کنم…
خسته بودم اما کنجکاویم اجازه نمیداد خستگیمو نشون بدم…
– نه خسته نیستم بگو راجب چی هست حالا؟!
– یه روز بارونی بود زندگیم روال عادی داشت منو فرشته خیلی خوش بودیم، فرشته توی ماه نهم بارداری بود اصرار داشت بره اتاق تیامو خودش آماده کنه، هرچقدر بهش گفتم منم میام چند روز محلت بده کارهام سبک بشه گوش نداد و رفت بازار موقع برگشتن حین رد شدن از خیابون تصادف میکنه حالش خیلی وخیم بود تیامو تو اتاق عمل به دنیا اوردن ولی فرشته دوام نیورد و از دنیا رفت مدت ها گذشت من تو عذا و ماتم بودم هیچ کس نمیتونست از تیام نگه داری کنه ، نامه های مشکوکی بهم میرسید، هنوزم گاهی وقتها بهم یه نامه هایی میرسه تا اینکه با تو آشنا شدم تو اومدی و زندگیمو از اون همه بدبختی نجات دادی و همه چیز روی روال افتاد.
– مضمون نامه ها چیه ربطی به مرگ فرشته نداره؟ با چی تهدیدت میکنن؟ با پلیس در میون نذاشتی؟
خیلی دوسش داشتم بهترین رمان و قشنگترین رمان دنیا بی نظیر هر چی بگم کم گفتم من تو سه ساعت تمومش کردم و حسرت میخورم که چقد کم بود و زود تموم شد امیدوارم بقیه هم مثل من بخونن و لذت ببرن
نودهشتیا در سال 89 شروع به کار کرده نودهشتیا همیشه در تلاش بوده بهترین رمان هارو برای شما تقدیم کند برای حمایت از نودهشتیا تو گوگل با سرچ دانلود رمان وارد نودهشتیا شوید.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود pdf رمان | نودهشتیا مرجع بیش از 10000 رمان رایگان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.
خیلی دوسش داشتم بهترین رمان و قشنگترین رمان دنیا بی نظیر هر چی بگم کم گفتم من تو سه ساعت تمومش کردم و حسرت میخورم که چقد کم بود و زود تموم شد امیدوارم بقیه هم مثل من بخونن و لذت ببرن
رمانی پر از اتفاقات جالب😍👌🏻 موفق باشید