دانلود رمان این من بی تو… موتور سوار غیرتی و خشنی که سر شرطبندی دست روی دختر ممنوعهی اوس اسد میذاره. دختر همسایهی شیطون که خیلی وقته دلش برای آقا مهراب پسر ناخلف حاج فیضی پیش نماز مسجد محل رفته اما با برگشتن ورق و قتلی که اوس اسد باعثشه همه چیز بهم میخوره… عشق ممنوعهی مهراب و ترمه با ورود محمد ابراهیم پسر بزرگ تر حاج فیضی کم رنگ تر میشه چرا که محمد ابراهیم هم مثل برادرش عاشق ترمهس و فرشتهی نجات اوس اسد از اعدام… ولی شب عروسی…
صدای اذان بلند شده بود که با عجز رو به آسمان کردم اما فرصت نشد برای یاری خواستن، با باز شدن در خانهی حاج آقا فیضی شتابی به قدم هایم دادم. کارم اشتباه بود. او مرا دیده بود. در این چند روز که رفتار بدی نداشت البته فرصت هم نبود مانند حاج خانوم توپ و تشر روانه ام کند و خوبی
هایش را بر سرم بگوید. هول سلام دادم: سلام علکیم.. مسیر مخالف مسجد را در پیش گرفت با یک گام دیگر درست مقابل منه یخ کرده ایستاد. همان جا ایستاد و با فشردن تسبیح بین انگشتان به حرف آمد. -خوبی دخترم؟ پدرت بهتره؟ معده ام شروع به جوشیدن کرد. -بابام؟ نگاه نگرانم را نمیدید که با
همان ملایمت گفت: آره باباجان با اوساسد حرف زدم. منتظر شنیدن مخالفت صدرصدی بابام بودم اما حرفش سرم را بالا کشاند. -قبل از من خبر دار شده یکم ناخوشه. با ترس قدمی جلو گذاشتم. -بابام چی شده؟ کی بهش گفته عمه؟ دستانش را برای آرام کردنم بالا آورد. -نترس دخترم چیزی نشده که
وضعیت قلبشه دیگه نه عمه خانوم نگفتن یعنی بنا شد من باهاش صحبت کنم نمیدونم از کجا مطلع شده بود که زنگ زدن محمد ابراهیم رفت… زندان دیگر جانی برای سوال پرسیدن نداشتم. حاج فیضی نگران سر خم کرد. -آروم باش دخترم خوبه ان شالله… بذار از محمد ابراهیم برات سراغ بگیرم …
اگر شما نویسنده رمان هستید و از انتشار رمان در این سایت رضایت ندارید میتوانید درخواست حذف دهید
نودهشتیا در سال 89 شروع به کار کرده نودهشتیا همیشه در تلاش بوده بهترین رمان هارو برای شما تقدیم کند برای حمایت از نودهشتیا تو گوگل با سرچ دانلود رمان وارد نودهشتیا شوید.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود pdf رمان | نودهشتیا مرجع بیش از 10000 رمان رایگان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.