خلاصه: خانواده اسکندری، یه زندگی آروم دارن. تا اینکه…
آدم جدیدی به همسایگیشون اسباب کشی می کنه و این آدم همزمان با خودش عشق و نفرت می یاره.
نگین اسکندری عاشق صورت فرشته وار این آدم میشه… در حالی که مادرش عاشق شیطنت های خطرناک این آدم می شه.
برق ولتاژ قوی که لحظه ای از دستش وارد بدنم شد، کرختم کرد. دست هایم را عقب می کشیدم که گفت: جاییم نشکسته فیروزه خانم.
به صورتش نگاه کردم. هنوز هم دو خط عمودی بین ابروهایش برقرار بود… نگاه فندقی خیره اش هم. چشم هایم را فراری دادم. شانه هایش را با تمام قوا گرفتم. قبل از بلند کردنش انگشتانش به بازویم چنگ زد. همانا… رهایش کردم.
بازویم فشرده شد و او رها نشد. رها نشد چون بازویم را محکم تر گرفت. اشک دویده به چشم هایم فرو نریخته کمکش کردم برای برخاستن. روی پاهایش که می ایستاد، آستین های پیراهن مردانه اش را تا آرنج بالا کشید.
لبانش لحظه ای خطی از خنده به خود گرفته و گفت: من خوبم فکر کنم شما به جای من نیاز به اورژانس داشته باشی.
شال افتاده از سرم را روی موهایم انداختم: نه.
باز هم بدون مکث و به سرعت گفته بودم.
– باید برم.
رفتم سمت ماشین… دستم به دستگیره رسیده، برگشتم: متاسفم.
هیچ نگفت. هیچ…
شیدا با دیدنم، هاج و واج پرسید: این چه وضعیه؟
شانه هایم را بالا انداختم: یه تصادف کوچیک داشتم.
– چیزی شد؟ به بیژن خبر دادی؟
خودم را زدم به نشنیدن. نه اینکه نشنوم. نخواستم بشنوم و مجبور شوم توضیح دهم به بیژنی که نیست چه باید بگویم. گفتم همه چیز خوب است و نیازی به نگرانی نیست.
روبروی پارمیدا با ناخن های بلندش نشستم و شیدا با دیدن ناخن های بلند او اعلام کرد انتخابش همین مدل است. اما برای من نه… من ناخن های کوتاه و مرتب را ترجیح می دادم. یکی از همان رنگ های دلنشین ساده را انتخاب کردم.
برای شیدا از مرد جوان اضافه شده به ساختمان گفتم. از پنت هاوس به فروش رفته و او با شیطنت پرسید: خوش تیپه؟
قد بلند و قیافه مناسب با تیپ به روز و آن قناری خوابیده در پارکینگ می گفت پاسخم باید مثبت باشد و من شانه بالا انداختم: بد نیست.
طبق روال همیشه باید برای شیدا از استخر به راه افتاده و علاقه ام برای راهی کردن نگین به استخر می گفتم… ولی نگفتم. بحث را به موهای تازه رنگ گرفته مستانه کشاندم و موهایی که حس می کنم به رنگ نیاز دارند… پارمیدای مشغول با ناخن هایم پیشنهاد یک رنگ موی جدید و به روز داشت.
بدم نمی آمد. حرف های زنانه مان تا نزدیکی شب ادامه داشت.
از شیدا که جدا می شدم… موهایم به رنگ چهارده سالگی ام درآمده بود. ناخن هایم بنفش آبی بود. یک یاسی کمرنگ…. لطیف.
آینه آسانسور برج مرا که نشان داد، لب گزیدم. صورتم را کشیدم و فکر کردم باید به سن و سالم توجه می کردم. در این شکل شباهتی به مادر نگین بودن نداشتم. در اولین فرصت برای تغییر رنگ موهایم اقدام می کردم… هنوز گونه هایم را به سمت پایین می کشیدم برای چین افتادن که…
در های آسانسور باز شد.
در تیشرت همرنگ ناخن هایم و شلوار سیاه رنگ، داخل شد.
چرخیده و کنارش که می ایستادم، به رسم ادب پرسیدم: بهترین؟
دست هایش را که به جیب شلوار می فرستاد، زنجیرهای آویزان شده از دست راستش توجهم را جلب کرد. دو زنجیر با شکل متفاوت و ست شده… رها… روی مچ و بیرون زده از جیب شلوار.
– بد بودم؟
لب هایم را به هم چسباندم. زبانی که بی موقع باز می شود. قبل از توضیحم برای تصادف صبح…
– خوبم. دردم فقط توی زانوی راستمه. ولی چیز مهمی نیست خانم فیروزه.
درها در طبقه آخر باز شدند. دستش را به سمت خروجی نشانه رفت. راه افتادم. خزیدم لب دیوار… بی سر و صدا سمت در رفتم.
روبرویم… درست همان روبرو و جلوی در ورودی پنت هاوس برج ایستاد.
در را باز کردم. باید تعارف می زدم برای ورودش؟ نه!
پا به خانه ام گذاشته و نفس حبس شده ام را رها کردم.
– فیروزه خانم.
سرم را کج کردم برای دیدنش. از لای در… به چشم های فندقی…
– زیباتر شدی!
عزیزم خلاصه خوب و مفیدی نوشتی و جذاب بود من همیشه عاشق خلاصه ها هستم اگه خلاصه رمان خوب باشه میخونم و الا با خوندن خلاصه و اسم رمانت خیلی مشتاق خوندن بقیه رمانت شدم
نودهشتیا در سال 89 شروع به کار کرده نودهشتیا همیشه در تلاش بوده بهترین رمان هارو برای شما تقدیم کند برای حمایت از نودهشتیا تو گوگل با سرچ دانلود رمان وارد نودهشتیا شوید.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود pdf رمان | نودهشتیا مرجع بیش از 10000 رمان رایگان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.
عزیزم خلاصه خوب و مفیدی نوشتی و جذاب بود من همیشه عاشق خلاصه ها هستم اگه خلاصه رمان خوب باشه میخونم و الا با خوندن خلاصه و اسم رمانت خیلی مشتاق خوندن بقیه رمانت شدم
این رمان واقعا جذاب و محشره. رمانیه که من واقعا دوسش دارم و چند بار خوندمش. واقعا رمان قشنگیه. پیشنهاد میکنم بخونیدش
رمان پیچیده و جالبی بود. اسم بترس از من کمی رمان رو لو میداد اما در کل خیلی خوب بود.
موفق باشی❤