دانلود pdf رمان | نودهشتیا مرجع بیش از 10000 رمان رایگان

قالب و افزونه وردپرس

4.5/5 - (65 امتیاز)

دانلود رمان صید دل از فاطمه رنجبر به صورت رایگان

دانلود رمان صید دل از فاطمه رنجبر به صورت رایگان

دانلود رمان صید دل از فاطمه رنجبر به صورت رایگان

نام رمان: صید دل

نام نویسنده: فاطمه رنجبر

ژانر رمان: عاشقانه

دانلود رمان صید دل از فاطمه رنجبر به صورت رایگان

خلاصه رمان:  نویسنده: قصه‌ی دختری از خانواده‌ای اصیل، دختری تنها که دل در گرو عشق پسرعمویی می‌دهد که او هم خواهان اوست؛ ولی بنا بر دلایلی رفیق نیمه راه می‌شود و بعد رفتنش، اتفاقاتی میوفتد که سرنوشت‌شان را زیر رو می‌کند. اتفاقاتی که پر از درد است؛ ولی… .

دانلود رمان صید دل از فاطمه رنجبر به صورت رایگان

بخشی از رمان صید دل برای مطالعه و دانلود:

سکوت خفقان‌آوری بود، مانند هر روز غرولند کنان چشم‌هایم را محکم بستم.
نور خورشید از پنجره به صورتم تابید و گرمای کلافه کننده‌‌اش بی‌طاقتم کرد، انگار حکم جنگ داده بود. به هر طرف می‌چرخیدم، نور و گرمایش اذیتم می‌کرد.  کلافه پوفی کشیدم و پتو را کنار زدم. کش و قوسی به بدنم دادم و نگاهم را به پنجره دوختم.
با دیدن پرندگان پشت پنجره، لبخند روی لبم می‌نشیند. انگار آن‌ها هم با دیدن خورشید شروع به آواز خواندن کردند یا شاید مثل من در حال غر زدن بودند. لبخندم عمیق‌تر شد. نگاهم به پرنده‌ی کوچکی که به پنجره نوک می‌زد  افتاد. آن‌قدر کوچک بود که دلم می‌خواست او را نزد خود نگه‌ دارم.
هنوز دقایقی از آرامشم  نگذشته بود، که با صدای زنگ ساعت موبایلی که از شب قبل تنظیم کرده بودم، کلافه دستم را روی میز کنار تخت  کشیدم و صدای گوش خراشش را قطع کردم.
– همین رو کم داشتم! نور خورشید کم بود، صدای گوش خراش تو رو هم باید تحمل کنم. یعنی موندم چه‌جوری آدم‌ها میگن به صبح زود بیدار شدن عادت می‌کنن! پس چرا برای من بعد این همه سال عادی نمیشه؟!
بند تابم که روی بازویم افتاده بود را سرجایش قرار دادم. با فکر کردن به موهای فر و در هم گره خورده‌ام، کلافه پوفی کشیدم. حتی با فکر شانه کردنش درد در سرم می‌پیچید. مانند  سربازی که از میدان جنگ برگشته خسته و نالان به دیوار روبه‌رویم زل زدم.
چند دقیقه نمی‌توانستم در حال خودم باشم. این‌بار با صدای تلفن همراه از جای خود برخاستم. گوشی را در گوشم گذاشتم.
– سلام ولوله.
– سلام به روی ماه نشسته‌ات، بیداری؟
– اهوم، آماده شم میام دنبالت.
– همیشه دیر می‌کنیم. ببین کی که این فراز خدانشناس بیرون‌مون کنه، نگو نگفتی!
تینا بود دیگر، عادت داشت به غر زدن. آخرین‌باری که با خداحافظی گوشی را به روی او قطع کردم، اصلاً یادم نمی‌آمد. این‌بار هم بی‌خداحافظی به تماس بین‌مان خاتمه دادم. گوشی را روی تخت انداختم و تا سه شمردم این هم جزو عادت‌های هر روزم بود. بعد قطع تماس، برای این‌که حرصش را خالی کند، با حرف‌های رکیک مرا به رگبار می‌بست.
با صدای پیامک، انگار انرژی گرفته بودم. بلند خندیدم و بدون نگاه کردن به آن، سمت سرویس بهداشتی رفتم.
مشتی آب به صورتم پاشیدم خنکی آب وجودم را سرشار از لذت می‌کرد. با ادا و اطوار ابروهایم را تکان می دادم. همه‌ی کسالت و حال بد برای قبل بیدار شدنم بود. همیشه همین‌طور بودم تا زمانی که چشم‌هایم کامل باز نمی‌شد، به زمین و زمان بد و بی‌راه می‌گفتم؛ ولی وقتی از تخت جدا می‌شدم، انگار شخص جدیدی خلق می‌شد که فرق‌مان عین زمین و آسمان بود.
بعد انجام کارها، سمت کمد لباس‌هایم رفتم. نگاهی گذرا به آن‌ها انداختم و گوشه‌ی لبم را به دندان گرفتم. هیچ‌وقت قدرت انتخاب نداشتم. همیشه اولین چیزی که جلوی چشمانم قرار می‌گرفت را تن می‌کردم. اصلاً برایم مهم نبود دیگران چه نظری دارند. با این‌که هربار تینا غر میزد و از طرز لباس‌ پوشیدنم ایراد می‌گرفت، اصلاً توجه نمی‌کردم و فقط به او و حرص خوردن‌هایش می‌خندیدم.
لبخند تلخی گوشه‌ی لبم نشست دست در موهای فر و موج دارم کشیدم و جلوی آینه ایستادم.
– اون چه می‌دونه تنهایی از من چه موجودی ساخته؟ وقتی کسی نیست نظری بده یا از زیبایی و زشتی‌ام حرفی بزنه، واسه‌ی چی باید به خودم می‌رسیدم؟!

طبق روال هر روز سر راهم دنبال تینا رفتم. درب خانه‌ی او چند بوق زدم.  از حیاط بیرون آمد و سمت ماشین دویید. نفس- نفس زنان روی صندلی جلو نشست:
– اوف نفسم بالا نمیاد.

پیشنهاد ما

دانلود رمان بارش آفتاب از نسترن اکبریان بصورت PDF رایگان

دانلود رمان طنین افتاده در ثمین از فاطمه عیسی زاده با لینک مستقیم

لبخند زدم.
– جون! می‌خوای نفس مصنوعی بدم؟
چندش‌وار نگاهم کرد.
– جان عزیزت نفسم بند اومد هم بذار بمیرم. نذار هیچ کس این کار رو باهام بکنه.
بلند و شیطانی خندیدم.
– زهرمار! به چی می‌خندی؟
– به آقا اسماعیل باغبون خونه‌تون فکر می‌کردم. دندونش هم مصنوعیه، نه؟!
چشم غره‌ای برایم رفت.
– زر نزنی نمیگن لالی! حیوون الآن تا چند وقت نمی‌تونم غذا بخورم. اَه!
بی‌حرف فقط خندیدم و تا به مقصد برسیم، هردو سکوت کردیم و تنها موزیک ملایم در فضای ماشین پخش شده بود.
درب مشاور املاکی که در آن‌جا کار می‌کردیم ایستادم. به تابلوی جدیدی که نصب شده بود نگاه انداختم و با تأسف، سرم را به طرفین تکان دادم. نیشخند زدم و از ماشین پیاده شدم.
– هه، مشاور املاک فراز! چه‌قدر تو احمقی آخه!
با نشستن دستی روی شانه‌ام، نگاه از تابلو گرفتم.
– بالأخره کار خودش رو کرد. به خدا این مردک جنون داره. کلاً برای حرص در آوردنم از هیچی دریغ نمی‌کنه. آخ کی بشه من این رو سرجاش بنشونم؟!
تینا تنها رفیق صمیمی‌ام و همکارم  بود. وقتی نیشخند روی لبم را دید، لبخند زد.
– سر به سرش نذار. می‌دونی که تعادل روحی نداره، با باباش زمین تا آسمون فرق می‌کنه. از شانس بدمون، این‌جا رسید به این نادون که ما رو بدبخت کنه. زیاد بهش گیر نده .یه وقت کار دستت میده. از من گفتن و از تو نشنیدن!
عصبی سمت تینا برگشتم. با نفرتی که در چشمانم نشسته بود، به او زل زدم.
– از مادر زاده نشده کسی بخواد برای من خط و نشون بکشه! این‌که عددی نیست، از این بزرگ‌ترش هم نمی‌تونه هیچ غلطی کنه. یادت نره، اینی که الآن جلوی روت ایستاده، برای این‌که زیر بار حرف زور نره پشت پا زد به کل ثروت خانوادگی و با یه دست لباس از خونه‌ی پدری زد بیرون.  ببین، خودت می‌دونی من هیچی واسه از دست دادن ندارم. برای همین برام مهم نیست این‌جا نگهم داره یا اخراجم کنه، پس دیگه در گوشم وز- وز نکن که این ببو گلابی یه بلایی سرم میاره. خیلی این حرف برام سنگینه. مخصوصاً از زبون تو که شناخت کامل رو‌ من داری.
شکلکی برایم  در آورد و پشت چشمی نازک کرد.
– آه بانوی من! فراموش کرده‌ام شما از کدامین دیار آمدین و تخت سلطنت را رها کرده‌اید! سرورم، این بنده‌ی حقیر را عفو بنما.

این مطلب از دست ندهید!
دانلود رمان سلبریتی با فرمت PDF
  • اشتراک گذاری
مشخصات کتاب
  • نام کتاب: صید دل
  • ژانر: عاشقانه
  • نویسنده: فاطمه رنجبر
  • ویراستار: سایت نودهشتیا
  • طراح کاور: Nasim.m
  • تعداد صفحات: 438
لینک های دانلود
  • برچسب ها:
https://98iiia.ir/?p=3119
لینک کوتاه مطلب:
نظرات این مطلب
  • ستاره
    17 ژانویه 2023 | 16:44

    ببخشید از کجا میتونم دانلود کنم رمانو؟؟

  • مهسان
    18 فوریه 2023 | 13:59

    من رمان رو‌ خوندم. به نظرم این همه اتفاق ناخوشایند نمی تونه برای یه نفر اتفاق بیفته. انگار ۵ تا رمان پلیسی و ۶ تا رمان عاشقانه رو در یک رمان به صورت خلاصه و کوتاه جمع کردن. از طرفی صحبت های دو نفر رو خیلی خلاصه کردند. به نظرم می تونه نمره ۶ از ۱۰ رو بگیره.

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

<> DMCA.com Protection Status
درباره سایت
نودهشتیا در سال 89 شروع به کار کرده نودهشتیا همیشه در تلاش بوده بهترین رمان هارو برای شما تقدیم کند برای حمایت از نودهشتیا تو گوگل با سرچ دانلود رمان وارد نودهشتیا شوید.
آخرین نظرات
  • عطیه اولیایییسلام بسیار رمان مهیج و قشنگی بود با وجود اینکه اینهمه رمان خوندم ولی این واقعا م...
  • aysalسلام خوب هستید؟ خواستم بپرسم جلد دوم اومده یا نه چون من پیداش نکردم. و اینکه واق...
  • aysalسلام خوب هستید؟ ببخشید خواستم بپرسم که جلد دوم اومده یا نه چون من پیداش نکردم....
  • Maryسلام چرا فصل 2 نداره لطفاً بزار دیگه...
  • adminاحتمالا مشکل از اینترنتتون هست با شماره 09904677308 داخل تلگرام ارتباط بگیرید بر...
  • تیناسلام هزینه رو پرداخت کردم ولی میگه دسترسی به این سایت امکان پذیر نیست...
  • adminیکم صیور باش عزیزدلم وی پی ان وصل نمیشد شما علاوه بر تلگرام ایتا و واتساپ بنده ت...
  • زهراسلام من دیروز به خانم اکبریان پیام دادم که رمان رو می خوام بخرم بعد پیام دادند ک...
  • adminسلام با شماره 09904677308 داخل تلگرام ارتباط بگیرید...
  • صحراسلام من رمان رو خریدم ولی فایلی دریافت نکردم سایت خراب یا باز نمیشه؟؟!یعنی چیی؟؟...
ابر برچسب ها
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود pdf رمان | نودهشتیا مرجع بیش از 10000 رمان رایگان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.