بهاره لبخندی نثار نگار کرد او هم با اشاره ی دست موقعیت آرش را به او نشان می داد و با همان
نگاه گربه سانش بر و بر او را می پایید.
فضای محوطه سرد بود از آن سرمای پاییزی بعد از گریه ی حسابی آسمان هوا بوی خاک و برگ
نم دار به خود گرفته بود نگاهش به پایین و حواسش به برگهای زیر پایش بود تا آنها را له نکند
چون اعتقاد داشت این برگهای پاییز زده بهاری دوباره ترانه ی طراوت را می خوانند و جان خود را
از طبیعت خواهند گرفت حاال زنده اند اما خواب . در این افکار بود که یادش به مقصدش افتاد
صدای قار قار دسته ی کالغ ها که با هم از روی درختی پریدند او را از رفتن باز داشت اما دیر
شده بود آرش نیم خیز شده بود تا به احترام بهاره از جا بلند شود بهاره چشمش که به اوافتاد
آب دهانش را قورت داد و با نگاهی ظریف گفت:سالم…آقای ساالری
آرش:سالم حالتون بهتر شد؟
بهاره:به لطف شما ،از شما هم خیلی ممنونم بابت…
آرش اجازه نداد بهاره حرفش را تمام کند و گفت:خواهش میکنم الزم به تشکر نیست!
نودهشتیا در سال 89 شروع به کار کرده نودهشتیا همیشه در تلاش بوده بهترین رمان هارو برای شما تقدیم کند برای حمایت از نودهشتیا تو گوگل با سرچ دانلود رمان وارد نودهشتیا شوید.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود pdf رمان | نودهشتیا مرجع بیش از 10000 رمان رایگان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.
رمان پریسان رمان خیلی خوبیه و به شما هم پیشنهاد میکنم
سارا جان واقعا رمانت زیباست قلمت ماندگار باشه جان دل