دانلود pdf رمان | نودهشتیا مرجع بیش از 10000 رمان رایگان

قالب و افزونه وردپرس

4.6/5 - (32 امتیاز)
دانلود-رمان-چراغ-ها-را-من-خاموش-می-کنم-ب

دانلود رمان چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم

نام رمان: چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم

نویسنده: زویا پیرزاد

ژانر: کلاسیک

دانلود رمان چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم از زویا پیرزاد به صورت pdf، اندروید لینک مستقیم رایگان

خلاصه:

ماجرای این رمان در یکی از محله های شهر آبادان شروع می شود جایی که زن ارمنی به نام کلاریس آیوازیان همراه با شوهر و ۳ فرزندش (دو تای آن ها دو قلو هستند) زندگی می کنند، شوهر کلاریس در شرکت نفت آبادان مشغول به کار است، به همین دلیل شرکت نفت به آن ها خانه ای سازمانی داده است که بتوانند در آن زندگی کنند. راوی این داستان خود کلاریس است او زنی خانه دار است که تمام عمر خود را صرف بچه داری و کارهای خانه می کند. او در این کتاب از ماجراها و اتفاقاتی که بین او و همسایه هایش افتاده سخن می گوید، اینکه او چگونه در عین متاهل بودن عاشق مردی در همسایگیشان می شود و تصور می کند که او مرد رویاهاش است. در برخی از قسمت های این رمان شاهد حرف زدن کلاریس با خودش هستیم که زیبایی این داستان را چندین برابر می کند.

پیشنهاد ما:

دانلود رمان تیرنداز عاشق به صورت pdf از رها بهرامی

بخشی از کتاب:

این بار هیچ قورباغه ای صدا نکرد ولی باز دستپاچه شدم.”ساندویچ کره پنیر با شیر.”چرا توضیح می دادم؟
نگاهش را پایین اورد وزل زد به صلیب کوچک گردنم.”پنیر دوست ندارد.شیرش هم حتما باید گرم باشد.با دو
قاشق چایخوری عسل.”دوباره داشت فریاد می زد.
حس کردم به بیماری داروی اشتباه دادهام.قبل از اینکه حرفی بزنم امد تو.از روی کیف های ولو شده سه بار پرید و
خودش را رساند به اشپزخانه .کیف ها را با لگد پس زدم و دنبالش رفتم.
امیلی چسبیده بود به دیوار.فشار بدن ظریفش داشت سیاه قلم سایات نوا را پاره می کرد.نیم رخ شاعر رو به امیلی
بود.از ذهنم گذشت معشوقه ی سیات نوا که در شعرها “گزل”صدایش می کند.حتما شبیه امیلی بوده.مادربزرگ این
بار واقا فریاد زذ”اگر از پنجره ندیده بودم امدی اینجا باز باید دور شهر راه می افتادم؟”
دوقلوها با دهان باز نگاهش می کردند و ارمن چنان خیره شده بود به زن کوتاه که مطمهن بودم االن می زند زیر
خنده .برای اینکه حواس ارمن را پرت کنم و حرفی هم زده باشم گفتم “امیلی .چرا نگفتی پنیر و شیر سرد دوست
نداری؟”نگاه همه زفت روی بشقاب و لیوان خالی امیلی.معذب به مادر بزرگ نگاه کردم”بچه ها با هم که باشند_”
بی توجه رو به امیلی غرید”راه بیفت!” ودخترک مثل خرگوشی که دنبالش کرده باشند از اشپزخانه بیرون دوید.
در خانه را بستم و از این طرف پشت دری تور نگاهشان کردم. اخذه ی راه باریکه ی وسط چمن.نزذیک تکه ای از
باغچه که گل نمره یی کاشته بودیم. مادر بزرگ ذست بلند کرد و نوه پس گردنی محکمی خورد.چین های پشت
دری را مرتب کردم.از راهرو گذشتم و فکر کردم کاش بچه ها کتک خوردن ئوستشان را از پنجره ی اشپزخانه ندید
باشند.
توی اشپزخانه ارمینه ایستاده بود روی صندلی وشکم داده بود جلو. رو به ارسینه فریاد زد”راه بیفت!”سه نفری زدند
زیر خنده. هر چه سعی کردم نخندم نشد.خیلی کوتاه تر از خانم سیمونیان نبود و ادا در اوردنش مثل همیشه شاه کار
بود.
فصل دوم
توی اتاق خواب دوقلوها بوی همیشگی می امد. بویی شیرین . بویی که ادم را خواب الود می کرد . ارتوش می گفت
“بوی دمیِ بچه ” . اتاق ارمن خیلی سال بود بوی دمی بچه نمی داد .
خرس پشمالوی ارمینه را که خدا می داند چرا اسمش ایشی بود و شب ها تا بغل نمی گرفت نمی خوابید و یک شب
در میان گم می شد زیر در پوش پیانو پیدا کردم بردم گذاشتم بغلش . دست و پای دراز و الغر راپونزل موبور را که…

این مطلب از دست ندهید!
دانلود رمان عبث احساس به صورت pdf از روشنا اسماعیل زاده
  • اشتراک گذاری
  • برچسب ها:
https://98iiia.ir/?p=571
لینک کوتاه مطلب:
نظرات این مطلب
  • ساتی
    12 مارس 2022 | 07:23

    قلم خوبی داری افرین

  • ساتی
    18 مارس 2022 | 22:11

    اسم رمان طولانی بود اما خود رمان ارزش خوندن رو داشت

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

<> DMCA.com Protection Status
درباره سایت
نودهشتیا در سال 89 شروع به کار کرده نودهشتیا همیشه در تلاش بوده بهترین رمان هارو برای شما تقدیم کند برای حمایت از نودهشتیا تو گوگل با سرچ دانلود رمان وارد نودهشتیا شوید.
آخرین نظرات
ابر برچسب ها
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود pdf رمان | نودهشتیا مرجع بیش از 10000 رمان رایگان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.