اسم رمان: «آسمان سرخ»
نویسنده: seta._rh(ستایش خطیبی) ژانر: تخیلی، عاشقانه
تعداد صفحه: ۲۱۴
دانلود رمان تخیلی آسمان سرخ از seta._rh(ستایش خطیبی) به صورت pdf،اندروید لینک مستقیم رایگان
خلاصه:
خسته بود و کلافه؛ دنیایش خستهکنندهتر از هر زمانی شده بود، ولی خیلی ناگهانی و خیلی عجیب و غریب زندگیاش تغییر کرد، وارد دنیایی میشود که دور از تمام انتظاراتش است!
دنیایی مرموز، مخوف و رازآلود، دنیایی که درکش برایش سخت است. دنیایی در هزار فرسخی دنیای انسانها قرار دارد!
آن هم دنیای بزرگ و مخوف خون خواران.
بخشی از کتاب:
کلافه گفتم:
– شهاب به نظرم دلیل اصلی از هم پاشیده شدن خانواده من اونی که گفتی نیست؛ دلیل اصلی رو میخوام بدونم!
ابرو هاش و انداخت بالا و گفت: خب میخوای بدونی چی بشه؟
– شهاب انقدر من و نپیچون زود باش بگو.
شهاب:
– اگه بهت اون روز نگفتم واسه این بود که نمیخواستم بهت زیادی از حد فشار زیاد و شوک شدنت زیاد تر بشه. خب روژان میشد دخترعمه بابات و عاشق بابات بود، زمانی که بابات جدا شد و رفت اون یواشکی بهتون کمک میکرد بدون اینکه کسی بفهمه. یه روز با بابات قرار میزاره بهش میگه باید از مامانت جدا بشه و با اون ازدواج کنه ولی پدرت گفت نه، گفت حداقل زن دوم یا صیغهاش بشه ولی خب بازم قبول نکرد اون روز دعواشون شد و بحث شون بالا کشید؛ ولی پدرت زیر بار نرفت و اون اتفاقات افتاد.
– اونوقت تو از کجا خبرداری؟
اول مردد بود بگه بعد به حالتی نگاه کرد سوالی نگاهش کردم گفت: چون من، پسرعموی تو هستم، و میتونم بگم معشوقه دوم روژان!
شوکه نگاهش کردم، این دیگه زیادی دور از انتظارم بود، با تته پته گفتم: ی… یعنی… یعنی تو پسرعموی منی؟ یعنی بابامم خون آشام بود؟ بعد چجوری میشه اون عاشق توهم هست؟
شهاب لبخند کوچیکی زد و گفت:
– اول اینکه بله پسرعموتم، دوم اینکه نه فکر نمیکنم خبر ندارم. سوم اینکه والا منم نمیدونم من ازش بزرگترم حدود ده سال ولی مطمئنم عاشق نیست بخاطر یکسری وعده وعیدی بود که مامان بزرگ بعد فوتح ریانا بهش داده بودند هستش!
– آهان، اونوقت من چی؟
شهاب:
– تو چرا، اون بیماری خونی که داشتی ارثی بود از طرف مادربزرگمون که بهت ارث رسیده بود!
پاک و کوبیدم زمین و با قیافهای آویزون گفتم: وای شهاب مغزم دیگه کشش نداره!
تو گلو و مردونه خندید گفتم: نخند شهاب خودت بودی گیج نمیشدی؟
سرش و تکون داد و گفت: اوهوم چرا میشدم.
یکهو یه چیزی به ذهنم خطور کرد گفتم: شباهت اسمیمون؟
شهاب:
– خب راستش من و بابات همزمان باهم به دنیا اومدیم…
حرفش و تند قطع کردم: صبرکن ببینم یعنی چی؟ یعنی بابام یک قرن و خورده ای زندگی کرده؟ مگه نمیگی…
حرفم و قطع کرد:
– بابات عمر جاودان داشت مگر اینکه اون اتفاقات نیوفتع ولی خب افتاد، داشتم میگفتمبعد پونزده سال بعدش خواهرم به دنیا اومد.
ذوق زده گفتم: وای شهاب تو یه خواهر داری؟ پس چرا هیچ وقت حرفی ازش نزدی؟
خندید گفت: آخه نیاز نداشت درباره اش حرف بزنم تو بیست چاری باهاش وقت میگذروندی!
سوالی و گنگ نگاهش کردم گفت: گیج میگم بیستچاری جلو چشماته.
با چشمای گرد شده نگاهش کردم گفتم: آنا؟
نه گفت، خب نیکا و میکا هم نمیشن، گفتم: لونا؟
ابروهاش و انداخت بالا و بعد چند دقیقه ابروهام پرید بالا و با دهن باز نگاهش کردم گفتم: نه! ویکتوریاست؟
لبخند کجی زد و سرش و تکون داد با تعجب بهش نگاه کردم گفت: اینجوری نگاهم نکن حالا، داشتم میگفتم وقتی ویکی به دنیا اومد بابات گفت دلش میخواد اسم دخترش و وقتی دختردار شد بزاره شهرزاد تا بتونه قصه زندگیش و بنویسه یا تعریف کنه و بگه؛ و خب همین کار رو هم کرد!
نودهشتیا در سال 89 شروع به کار کرده نودهشتیا همیشه در تلاش بوده بهترین رمان هارو برای شما تقدیم کند برای حمایت از نودهشتیا تو گوگل با سرچ دانلود رمان وارد نودهشتیا شوید.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود pdf رمان | نودهشتیا مرجع بیش از 10000 رمان رایگان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.
جذابیت رمان ۱۰۰۰۰۰ از ۱۰ 😍 موفق باشی