دانلود pdf رمان | نودهشتیا مرجع بیش از 10000 رمان رایگان

قالب و افزونه وردپرس

3.1/5 - (18 امتیاز)
دانلود رمان به طعم تمشک از رعنا و بنفشه نودهشتیا

دانلود رمان به طعم تمشک از رعنا و بنفشه نودهشتیا

رمان#به_طعم_تمشک

نویسنده: #رعنا #بنفشه

ژانر: #عاشقانه #اجتماعی

خلاصه:

تارا یه نوجون ۲۰ ساله ست. سال آخر فوق دیپلم گرافیک . یه دختر لکنتی و خجالتی ست. سه ساله پدرش رو از دست داده و عمو بزرگش اونارو حمایت کرده. پسرعموی تارا کیارش مردی ۴۰ساله با بچه ای سه ساله به ایران میاد و عموی تارا خواستار ازدواج این دوتاست  کیارش به علت ناتوانی جنسی از زنش جدا شده و با دیدن تارا….

پیشنهاد نودهشتیا:

دانلود رمان تتو (کنیزخان) از نگار_ب نودهشتیا

دانلود رمان بلیز از مهدخت مرادی و فرزانه شورکی

بخشی از دانلود رمان به طعم تمشک نودهشتیا:

سلام. من تارا هستم. یه دختر که ظاهر نسبتا خوبی دارم اما بخاطر لکنت زبون همیشه گوشه گیر و خجالتی هستم. دوست های خیلی کمی دارم. هیچوقت دوست صمیمی نداشتم.

دوتا خواهر بزرگتر دارم که خیلی خوش سر و زبون هستن. پدرم یه خیاط حرفه ای بود، اما درست تو تولد ۱۷ سالگیم، پدرم رو از دست دادم. عمو بزرگم که یه بازاری موفق بود زیر بال و پر خانوادمون رو گرفت.

بچه های خودش همه خارج از ایران بودن و از بعد فوت پدرم برامون همه کار کرد، دوتا خواهر بزرگ هام رو شوهر داد و جهاز کامل به هر دو داد. منو کلاس کنکور فرستاد و شهریه دانشگاهم رو داد‌.

خیاط خونه بابام رو سر پا نگه داشت و حتی به مامانم کمک کرد اونجا رو بگردونه. خلاصه که زندگی برامون ساخت که پدر خدابیامرزم در تلاش ساختنش بود.

بعد ۵ سال از فوت پدرم، خونمون از صدای خنده بچه های خواهرام و خودشون گرم بود. در حد نیازمون و حتی بیشتر از اون همه چیز داشتیم‌. همه رو هم مدیون عموم بودیم‌.

تا اینکه… بعد از ظهر یکشنبه… بعد امتحان دانشگاهم، اومدم خونه، با دیدن کفش های عمو و زن عمو پشت در جا خوردم، آخه همیشه عصر ها میومدن سر میزدن. اکثرا هم وقتی که همه خواهرهام باشیم.

عمو اینا عاشق خواهر زاده هام بودن.در نبود بچه هاشون انگار ما خانواده اونا بودیم.یکم استرس گرفتم و تقه ای به در زدم، بعد وارد شدم. همه برگشتن سمت من، البته با لبخند، جز مامان که نگران بود و معذب! سلام کردم و عمو گفت:

– به به تارا خانم… چه به موقع !

لبخند زدم، زیر لب گفتم مرسی، بخاطر لکنتم سعی میکردم کمتر حرف بزنم. من فقط وقتی مجبور میشدم جمله میگفتم. اکثرا هم تو اتاقم‌ میموندم. طبق عادت سریع رفتم اتاقم، لباسم رو عوض کردم، خودمو مرتب کردم، اما نرفتم بیرون.

تو جمع بودن برام سخت بود. من حتی خواهر زاده هام رو هم تو اتاق خودم میدیدم و جلو داماد هامون زیاد آفتابی نمیشدم. اما اینبار مامان اومد تو اتاق و گفت

– تارا… بیا عموت کارت داره

از همین حرف مامان استرس افتاد به جونم، دستام خیس عرق شد. استرس که میگرفتم لکنتم بد تر میشد و تنگی نفس میگرفتم، نگران گفتم

– چچچییی شدددده ؟

مامان سریع لبخند زد و گفت

– هیچی عزیز دلم آروم باش، عموت فقط میخواد باهات صحبت کنه

با استرس بلند شدم که برم بیرون، اما عمو از پشت سر مامان پیدا شد و گفت

– نمیخواد دخترمو اذیت کنی بیاد بیرون، من میام اتاقش. یا الله

مامان سریع گفت بفرمایید. من حرف نزدم، آخه زبونم دیگه باز نمیشد. عمو اومد تو و نشست رو تخت قدیمی ترانه که رو به روی تخت من بود و گفت

– بشین دخترم من بی پرده باهات حرف بزنم‌

با استرس نشستم و لب زدم

– چچچچشششمممم

عمو ابروش پرید بالا و گفت

– ترسیدی؟

با خجالت سرمو انداختم پایین. عمو خندید و گفت

– تارا جان، تو جای دختر نداشته منی. من فقط خیر و صلاحت رو میخوام.

نگاهش کردم. سر تکون دادم. عمو گفت

– کیارش من رو که یادته ؟ البته تو ۵ سالت بود اون رفت آلمان

این مطلب از دست ندهید!
دانلود رمان علاج برای کامپیوتر و اندروید
  • اشتراک گذاری
لینک های دانلود
  • برچسب ها:
https://98iiia.ir/?p=3524
لینک کوتاه مطلب:
نظرات این مطلب

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

<> DMCA.com Protection Status
درباره سایت
نودهشتیا در سال 89 شروع به کار کرده نودهشتیا همیشه در تلاش بوده بهترین رمان هارو برای شما تقدیم کند برای حمایت از نودهشتیا تو گوگل با سرچ دانلود رمان وارد نودهشتیا شوید.
آخرین نظرات
ابر برچسب ها
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود pdf رمان | نودهشتیا مرجع بیش از 10000 رمان رایگان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.