خواستم همان جا زار بزنم، آن قدر خسته و کلافه بودم که حوصله ی هیچ مهمانی را نداشتم.به آشپزخانه رفتم و به مادرم که مشغول ظرف شستن بود نگاهکردم._ حتما دایی و بچه ها._ دقیقا._ ای خدا._ بس کن، مهمان حبیب خدااست._ زودباش برو، تکونی به خودت بده._ بابا کجاست؟_رفته خرید.چاره ای نداشتم جز اینکه تسلیم بشوم، نه از فامیل های مادرم خوشم می آمد و نه از فامیل های پدرم چون بدبختانه پدر و مادرم فامیلی ازدواج کرده اند.چه شب ملال آوری را پشت سر گذاشتم، نوه ی دایی ام را آن قدر لوس بار آورده اند که چندبار هوس کردم او را به باد کتک بگیرم
پسربچه ی هشت ساله را مثل یک دختر بزرگ کرده اند انگار نه انگار که ده سال دیگر، این بچه باید سربازی برود.نوید مدام پیام می داد اما من تمام پیامهایش را بی پاسخ گذاشته بودم.فصل سوممن و لادن بعد از یک هفته تاحدودی باهم دوست شده بودیم، او بیشتر مرداموردپیاهرُغرُغزانموتفگیممیاربشراکاما چیزی که من در جست و جویش بودم، گذشته بود، گذشته ی لادن، گذشته ای که گویی او کاملا فراموش کرده بود.در کافه ی نزدیک دانشگاهش منتظرش بودم، کافه ی کوچک و دنجی بود.کافه محل خوبی برای صحبت کردن است، حال وهوای آدمها باعث می شد، آدمهای ساکت هم به حرف بیاین اما برای من که صدای بلند کنترل نشده ای داشتم
نودهشتیا در سال 89 شروع به کار کرده نودهشتیا همیشه در تلاش بوده بهترین رمان هارو برای شما تقدیم کند برای حمایت از نودهشتیا تو گوگل با سرچ دانلود رمان وارد نودهشتیا شوید.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود pdf رمان | نودهشتیا مرجع بیش از 10000 رمان رایگان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.
دقیقا این بلاهایی بود که من هم دوست دارم روی بچه های فامیل ریز به ریز پیاده بکنم.😂😂 رمان خیلی خوبی بود واقعا و آدم از خوندنش لذت میبره
رمان زیبایی بود و بینهایت به دل مینشست قلمتون سبزنویسنده عزیز
عزیزم رمان خوبی بود خوشحال شدم از خوندش و بابت نوشتن همچنین رمانی از شما متشکرم خیلی رمان خوب و آموزنده ایی بوده
امیدوارمکه موفق باشی.
رمان خوب و آموزنده ای بود موفق باشید نویسنده عزیز