خلاصه: روزی که وارد عمارت ارباب شدم، تنها یک هدف داشتم! به خاک نشون ارباب در همون عمارت. با ظاهر دوستی وارد شدم که در حقیقت، دشمن ارباب اونها بود. اما اتفاقی افتاد که من هدفم رو فراموش کردم… و تنها مقصدم، شد اون دو گوی عجیب… حالا خوب میدونم چی از این عمارت و آدماش میخوام.
پیر مرد خندید و سری تکون داد. تنها نگرانیم بابت اندام ظریفم بود که قبولم نکنند. دلم میخواست هرچه زودتر وارد عمارت ارباب بشم و به خاک سیاه بنشونمشون.
با رسیدن به در بزرگ و فلزی پیر مرد بوقی زد و چندلحظه بعد در رو باز کردن.
پیر مرد _اینم عمارت ارباب. تو پیاده شو من باید برم پشت باغ تا بارم رو خالی کنم.
با دهن باز به عمارت روبروم نگاه کردم.
بهتر بود بجای گفتن باغ میگفت جنگل. چیزی از سرسبزی کم نداشت. همونطور که به اطرافم نگاه میکردم، قدمی برداشتم که از پشت کشیده شدم با اخم به عقب برگشتم.
مرد_کجا؟
به سیبلای بلندش نگاه کردم و گفتم:
_با ارباب کار دارم اسمم…
نودهشتیا در سال 89 شروع به کار کرده نودهشتیا همیشه در تلاش بوده بهترین رمان هارو برای شما تقدیم کند برای حمایت از نودهشتیا تو گوگل با سرچ دانلود رمان وارد نودهشتیا شوید.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود pdf رمان | نودهشتیا مرجع بیش از 10000 رمان رایگان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.
جلد دومم هم داره؟
عزیزم رمان خیلی خوب بوده و خلاصش به اندازه و کافی بوده من کخیلی خوشم اومده و مطمعنم هر خواننده ای رو جذب خودش میکنه امیدوارم که موفق باشی گلم
از اسم رمان معلوم بود که چیز خفنی توی راهه و واقعا هم اینجور بود. من عاشق این سبک رمان هستم. موفق باشی عزیز دل
لینک دانلود چرا نداره
چطور دانلود کنم
رمان شاهدخت پسرنما چرا ادامه تو تلگرام نمیزای من خیلی وقت منتظرم لینگ دانلود چرا نداره
چطوری میتونم رمان رو دانلود کنم