سام کیف چرمش را به همراه کتش برداشت و گفت:
-بلند شو بریم!
عرفان در حالیکه از نگاهش پیدا بود، دلش نمیآید آن همه غذا را دست نخورده رها کند، با اکراه گفت:
-باشه داداش!
سام صورت حساب را پرداخت کرد و موقع خروج از رستوران عرفان کمی عقب تر از برادر بزرگترش قدم بر میداشت. سام ریموت را از جیبش بیرون آورد و قفل ماشین جدیدش را باز کرد. هر دو سوار شدند و عرفان گفت:
-فردا خونه عمو بابک اینا دعوتیم!
سام به روشنی متوجه اشتیاق کلام عرفان شد. بدون اینکه واکنش خاصی داشته باشد، همانطور که ماشین را به حرکت در میآورد، زمزمه کرد:
-خب! علت این هیجان چیه؟
عرفان که نیشش تا بناگوش باز بود، کم کم متوجه استفهام انکاری پرسش برادرش شد. با همان نیش باز گفت:
-دیگه با تو که ندارم داداش! راستشو بخوای عجیب خوشم میآد با پارمیسشون وقت بگذرونم. چه طور بگم؟ خیلی متفاوته، شیرین زبونه! خیلی دختر شاد و سالمیه! خوشگلم که هست! به نظرم خیلی با هم وجه اشتراک داریم! نظر شما چیه؟
لبخندی بیمهابا روی لب سام نشست. همانطور که با تسلط و خیلی نرم فرمان را میچرخاند، گفت:
-به نظر من هم دختر خوبیه! فقط حواست رو جمع کن! دختر آقا بابک هر دختری نیست! اگه به فکر یه رابطه اصولی هستی پا پیش بذار! میدونی که دختراش رو توی پر قو بزرگ کرده! باید حساب شده رفتار کنی!
عرفان همانطور که سعی میکرد با گوشی اش به بلوتوث ماشین متصل شود، گفت:
-خیالت راحت داداش! حواسم هست. درسته اونا شاهزاده ان، اما نوکرتم، ما هم کم الکی نیستیما! کاری نمی کنم، آبروی خودم و خودتو، مامان بابا رو ببرم. بعدشم داداش، خود پارمیس اهل دله! یعنی مثل خواهرش یُبس و لوس و آدمِ کلاس گذاشتن نیست! من باید یه اقداماتی انجام بدم که بتونم پارمیس رو بیرون از خونهشون هم ببینم. راستی، امروز روژینو دیدم!
چند لحظه درسکوت گذشت و عرفان که می دانست باید برای برادرش بیشتر توضیح دهد گفت:
-همون دوست دخترت که…
-می دونم!
عرفان ابرو بالا انداخت. می دانست روژین تنها دختری بوده که کمی بیشتر از یک هفته با سام بوده، میدانست کمی بیشتر از بقیهی دوست دختر هایش، با او همصحبت شده. اما فکرش را نمیکرد او را به یاد داشته باشد. معمولاً که اینطور بوده!
-خب!
عرفان آهنگ پر تکرار اخیرش را پلی کرد و گفت:
-هیچی، گفت میخواد ببینتت! کار واجب داره، گفت جوابش رو ندادی نگرانت شده!
سام بدون اینکه حتی لحظهای به حرف عرفان و پیغام روژین فکر کند، گفت:
-فردا دادگاه دارم عرفان، بعد اون هم میرم دفتر. یه جلسه حقوقی خیلی مهم دارم. شاید یکم دیر برسم، تو آماده باش! اگر دیر کردم، با ماشین خودت برو!
عرفان همانطور که سرش را روی ضرب آهنگ تکان میداد گفت:
-اطاعت! فقط خدا کنه، خاله مهتاب خودش شام درست کنه، خداوکیلی دستپختش زندگیه! غذاهاش با لب و دهن و روان آدم بازی میکنه!
سام نیم نگاهی به او انداخت و گفت:
-آقای محترم، من بهترین آشپز تهران رو برات استخدام کردم که شما با دعوت شام ماهی یک بارِ خانم راد این همه حیثیت به باد بدی؟
اول از اینکه بگم با اوجود اینکه معنی اشم رمانت رو نمیدونم ولی برام قشنگ بود چون وی تمام رمانهایی که خونده بودم نشنیده بودم ولی متن رمانت خیلی قشنگ و جذابه. من که دوسش داشتم خسته نباشی نیلوفر عزیزم
سلام دوستان من رومانو تو تلگرام آنلاین دنبال میکردم ولی یه مدت رمان متوقف شد بعد کانالو گم کردم
آلان هم نمیتونم دانلود کنم فکر کنم قسمت نیست که رمانو تموم بخونم
نودهشتیا در سال 89 شروع به کار کرده نودهشتیا همیشه در تلاش بوده بهترین رمان هارو برای شما تقدیم کند برای حمایت از نودهشتیا تو گوگل با سرچ دانلود رمان وارد نودهشتیا شوید.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود pdf رمان | نودهشتیا مرجع بیش از 10000 رمان رایگان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.
بهترین رمان.بعد از تموم شدنش تا مرز افسردگی رفتم و خوابش رو میدیدم😂😂
موفق باشی❤🥺
نیلو جان میشه اول بگی ادونیس یعنی چی،
و دوم اینک خلاصه رمانت کوتا و مفید بود و خواننده روجذب می کرد. موفق باشی
اول از اینکه بگم با اوجود اینکه معنی اشم رمانت رو نمیدونم ولی برام قشنگ بود چون وی تمام رمانهایی که خونده بودم نشنیده بودم ولی متن رمانت خیلی قشنگ و جذابه. من که دوسش داشتم خسته نباشی نیلوفر عزیزم
سلام دوستان من رومانو تو تلگرام آنلاین دنبال میکردم ولی یه مدت رمان متوقف شد بعد کانالو گم کردم
آلان هم نمیتونم دانلود کنم فکر کنم قسمت نیست که رمانو تموم بخونم