دانلود رمان باید رفت
رمان: باید رفت
نویسنده: melika_sh
ژانر: عاشقانه/تراژدی/اجتماعی
تعداد صفحه: ۴۴۳
دانلود رمان اجتماعی باید رفت از melika_sh(ملیکا شیری) به صورت pdf، اندروید لینک مستقیم رایگان
خلاصه:
زندگی برای همه، همیشه دو رو دارد؛ پر از اتفاقات خوب یا بد، غیرقایل پیشبینی و غیرمنتظره!
با سادهترین برخورد ممکن است مسیر زندگیمان تغییر کند.
از کجا معلوم آدمی که امروز در خیابان به او برخورد میکنیم قسمتی از آیندهی ما نباشد؟
خیلی وقتها آنقدر همه چیز خوب است، یادمان میرود زندگی میتواند یک روی دیگر هم داشته باشد؛ رویی که شاید دلمان نمیخواست هیچوقت ببینیم، هیچوقت خودمان را برایش آماده نکردهایم، ولی زندگی از ما نمیپرسد آیا آمادهی پذیرش آن هستیم؟
تو هم از زیر و رو شدنش نترس، از کجا معلوم زیرش بهتر از رویش نباشد؟!
پیشنهاد ما:
بخشی از کتاب:
با سروصدای بیرون از خواب بیدار شدم
عصبی بودم یه روز تعطیل بودم و تو خونه میخواستم بخوابم با این سروصدا محال بود
دست و صورتمو شستم و موهامو با کش جمع کردم و با همون قیافی خوابالود و تاپ و شلوارک از پله ها رفتم پایین
بله درست حدس زدم زن عمو و سها اومده بودن
رو به سها کردم
+ خواب نداری سر صبحی ؟ یه روز تعطیلیم مثلا
مامان: ااا؟ تارا زشته یعنی چی؟ ببخشید سها جون
سها: میشناسمش زن عمو خودتونو ناراحت نکنین
رو به من کرد و گفت: خونه ی عموم اومدم به تو چه؟
زن عمو رو بغل کردم و بوسیدم
زن عمو: تارا جان عروسی کیه به سلامتی؟
مامان : نگو لیلا جان که دلم خونه
پوف کلافه ای کشیدم
+ مامان جان میشه این بحثو تمامش کنین؟
ـ همیشه همینی تارا همیشه دوست نداری با واقعیت روبه رو شی زن عموت که غریبه نیست بگو چرا عروسی نمیگیرین؟
+ به نظر شما چرا مامان؟ امیرعلی نیومد گفت عروسی بگیریم بعد با هم بریم المان درس بخونیم و برگردیم؟ هان؟
شما چی گفتین؟ گفتین نه تا تخصص نگرفته عروسی بی عروسی حالا هم که داره به خواسته ی شما درس میخونه
دیگه مشکلتون چیه ؟ فکر کردین من از این وضعیت خوشحالم؟ از دوریش ؟ خیلی داره بهم خوش میگذره؟ الان نباید سر خونه و زندگی خودم باشم؟
زن عمو: پاشو سها تارا رو ببر بالا من با زن عموت حرف دارم بس کنین دیگه
دستی به موهام کشیدم و رفتم بالا تو سرویس صورتمو اب زدم خنک شم داغ کردم یه لحظه
سها نشست رو تخت: خوبی؟
سر تکون دادم
همینجوری نشسته بودم که یه دفعه چشمام بی دلیل پر اشک شد
ـ تارا جونم؟ ببینمت ؟ گریه واسه چی خواهری؟
+ نمیدونم بیخودی
ـ من میدونم دلت واسه امیر تنگ شده اره؟
+ میشه نشه؟
ـ من میرم بیرون باهاش حرف بزن اروم شو
رفت و درم بست
گوشیمو برداشتم و اسمشو لمس کردم و تماس برقرار شد
صدای خسته و گرفتش پیچید تو گوشم
ـ زندگیم چطوره؟
+ خوب نیست!
ـچرا؟ چیزی شده ؟ باز مامانت اینا؟
+ نه دلم واست تنگ شده
https://98iiia.ir/?p=2590
لینک کوتاه مطلب:
عالی بوووود😍
جان من❤️😍