نام رمان:مافیای بندر نام نویسنده:K.A ژانر:اجتماعی، عاشقانه، پلیسی تعداد صفحه:۴۰۰
دانلود رمان پلیسی مافیای بندر از K.A به صورت pdf،اندروید لینک مستقیم رایگان
خلاصه:
کتاب مافیای بندر در مورد سارینا دختری تنها و خود ساخته و پسری انتقامجو به نام آرتین است. دو انسان با دو دنیای متفاوت که به دلیل اتفاقاتی که در گذشتهشان افتاده ناخواسته سرنوشتشان با هم گره میخورد.
بخشی از کتاب:
نامزد عزیز رو با لحن مسخرهای گفت. پوزخندی زدم:
– نه بابا! تا حالا که من نامزدت نبودم.
– الآن هم نیستی. تو خوب میدونی که من مجبور بودم تو رو انتخاب کنم وگرنه…
وسط حرفش پریدم:
– وگرنه با افشین ازدواج میکردی؛ ببین! من هم عاشق دل خستهات نبودم که باهات نامزد کردم. تو خوب میدونی که عمو مجبورم کرد.
سرش رو به معنی تأیید حرفهام تکون داد و گفت:
– برای همین میخوام یک سؤال ازت بپرسم؛ فقط بهم دروغ نگو. ببین، با اینکه ما با خواست خودمون با هم نامزد نکردیم باز هم اتفاقیه که افتاده؛ پس…
کلافه حرفش رو قطع کردم:
– برو سر اصل مطلب!
– شنیدم که با سارینا توی یک خونه زندگی میکنید.
– اونوقت این حرف رو افشین زده؟
– به اونش کاری نداشته باش.
– آره، توی یک خونه زندگی میکنیم؛ ولی فقط من و اون نه. فرزین، کیارش و سام با زهرا خانم و علی آقا هم اونجا زندگی میکنن!
– من همهی این چیزهایی که میگی رو میدونم و فقط ازت یک سؤال دارم؛ ببین، من برای خودم مهم نیست، ولی نمیخوام ارزش پدرم زیر سؤال بره، من و تو خیلی وقته با هم دوستیم! پس اگه چیزی بین…
– چیزی بین من و اون نیست؛ نمیخواد نگران باشی!
نفسی از سر آسودگی کشید. بعد از جاش بلند شد و گفت:
– من دیگه باید برم؛ پوریا منتظرمه!
بعد از اینکه با هم خداحافظی کردیم، از اتاق خارج شد.
***
کش و قوسی به بدنم دادم. به ساعت روی میز نگاه کردم، ساعت دو شده بود و تقریباً همه کارهام تموم شده بود. کمد از پشت صندلی برداشتم و وقتی تذکرات لازم رو به منشی دادم، از شرکت خارج شدم. با اینکه دو روز از مهمونی گذشته بود؛ اصلاً خبری از عمو خسرو نبود. کمی نگران بودم. با اینکه اون نمیدونه من در مورد گذشته میدونم؛ اما باز هم ممکنه شک کرده باشه. وارد حیاط شدم و ماشینم رو پارک کردم. ذهنم مشغول بود و مدام با خودم فکر میکردم که باید چیکار کنم؟ در اتاقم رو باز کردم که متوجهی سارینا شدم، جلوی میز ایستاده بود و مشغول تماشای عکسها بود. با شنیدن صدای در با ترس به سمتم برگشت. با عصبانیت قدم بر میداشتم. وقتی به سارینا رسیدم، دستهام رو دو طرف میز گذاشتم و روی صورتش خم شدم. با صدای بلندی فریاد زدم:
– اینجا چه غلطی میکنی؟
سارینا با ترس و لکنت جواب داد:
– من… من راستش…
عصبانی حرفش رو قطع کردم:
– چته؟ چرا زبونت لال شده؟
دستهاش رو گرفتم. به سمتی کشوندمش و با صدای نعره مانندی گفتم:
– زود باش! بگو تو اتاق من چه غلطی میکردی؟
با صدای داد من چشمهاش رو بست و با ترس نفس کشید. کاملاً مشخص بود که خیلی ترسیده. تا حالا هیچوقت سارینا رو اینطوری ندیده بودم؛ اما با این حال نمیتونستم کوتاه بیام. روی تخت رفتم و رو به اون با خشم غریدم:
– اینجا چیکار میکردی؟
سارینا درحالیکه مدام اشک میریخت و میلرزید، جواب داد:
– من فقط حوصلهام سر رفته بود و اومدم یه گشتی توی خونه بزنم.
صدام رو کمی پایینتر آوردم و گفتم:
– اینجا میخواستی گشت بزنی؟
با هق- هق جواب داد:
– من فقط میخواستم اتاقت رو ببینم، باور کن من کار اشتباهی نکردم.
به چشمهاش نگاه کردم که اون هم مستقیم…
نودهشتیا در سال 89 شروع به کار کرده نودهشتیا همیشه در تلاش بوده بهترین رمان هارو برای شما تقدیم کند برای حمایت از نودهشتیا تو گوگل با سرچ دانلود رمان وارد نودهشتیا شوید.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود pdf رمان | نودهشتیا مرجع بیش از 10000 رمان رایگان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.
عالیههه😍😍😍😍
خیلی قشنگگهه😍😍😍😍
بی نظیر خیلی خیلی قشنگ حتما بخونین