دانلود رمان پلیسی تقدیر خونین از فاطمه السادات هاشمی نسب به صورت pdf، اندروید لینک مستقیم رایگان
خلاصه:
به راستی گمان کن دست هایت را گرفته اند؛ افکارت در اسارت بند های پارچه ای از حریر هستند که در سکوت ذهنت را دست مال می کشد و قادر به دیدن حقیقت نمی باشد. ناتوان و عاجز از درک تراژدی ای هستی که در آن غرق شده ای! نمی بینی، ولی احساس می کنی. اما قادر به درک حوادث اطراف نیستی و چه قدر زجر آور است گیجی در میان این حجم از معمای زندگی… اما آیا چیزی که می بینی و گمان می کنی واقعی است، جدا حقیقت زندگی است؟ یا من در باتالق دروغین توهم گیر افتاده ام و خود از آن آگاه نیستم. به راستی کدامین یک درست است؟
اینبار بغضم شکست و نتونستم خودم رو کنترل کنم. هق-هقهام بیرون اومدن و اشک هام تند تر از قبل از چشم هام فرارکردن. ارنجم رو روی میز گذاشتم و با دست هام صورتم رو قاب گرفتم. باز هم مثل همیشه تنها نقطه ضعفم همون بود، باز هم مثل همیشه جای خالیش بیشتر از همیشه حس میشد! داداشم، همراهم، عزیزم، نیست و من بیشتر از هر روز و هر موقع بهش احتیاج داشتم. آخه چرا؟ چرا این جوری شد؟ نیما داداشم، عزیزم، نیما جونم رو گردن بریدن. خدایا! کجایی داداشم؟ ناکام از این دنیا پر کشید؛ میخواستم واسش از شیما خواستگاری کنم؛ اما… آخ داداشی!
خدایا! الهی بمیرم واسش؛ خدا! چه دردی داشته اون موقع که دوستش خنجر گذاشت زیر گلوش و گلوش رو درید؟ مثال گوسفندی بود که زیر دستهای قصابش دست و پا میزد و جون می داد! مثال ماهی که دور از آب افتاده بود اما تنها یه سانت با آب اقیانوس فاصله داشت. منتظر بهم نگاه میکرد و هی وول میخورد. بالا و پایین میپرید تا بلکه بهش کمک کنم؛ تا آخرش ناامید نشد اما افسوس که منم ناتوان بودم.
دستهام عاجز از کمک بودن؛ اما اون لحظه نه گوسفندی بود و نه ماهی ای! اون جا، در اون مکان و در اون لحظه، تنها برادری بود که باهاش انس گرفته بودم.
دلم فریاد می خواست، فریادی که تا اسمان هفتم بره و برگرده. که خبر برسونه و گویی واقعا رسیده بود. چرا که اسمونی که تا الان دو دل از باریدن بود؛ شروع به باریدن کرد؛ گویی که اسمون هم از این تقدیر، بغض چند ساله در دل داشت.
خدایا، نیما! وای نیما، مثل گوسفنده قصابی شده جلوم فرود اومد و من هیچ غلتی نتونستم بکنم! خدایا! من… همش تقصیر من بود! آره همش تقصیر من بود؛ من داداش خودم رو دستی دستی کشتم، من، داداشم… رو… خدایا!
نودهشتیا در سال 89 شروع به کار کرده نودهشتیا همیشه در تلاش بوده بهترین رمان هارو برای شما تقدیم کند برای حمایت از نودهشتیا تو گوگل با سرچ دانلود رمان وارد نودهشتیا شوید.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود pdf رمان | نودهشتیا مرجع بیش از 10000 رمان رایگان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.
اصلا انتظار نمی رفت اینجوری بشه 🤯
پایان شاده؟