رمان:مراوده ممنوعه نویسنده:خون آشام های نودهشتیا ژانر:تخیلی /ترسناک/معمایی تعداد صفحه:۹۴
دانلود رمان تخیلیمرواده ممنوعه از خونآشام های نودهشتیا به صورت pdf،اندروید لینک مستقیم رایگان
خلاصه:
درر انتظار تیرگ نقطهی روزمرگی ثابت بمانی. آنگاه، مراودهای ممنوعه، روزها و
شبهایت را آنقدر به کندی بگذراند که ندانی آیا پایانی داری یا نه!
مراودهای که نه بتوانی نفس بکشی و نه بتوانی بمیری؛ غلتان غلت بخوری و با هر غلت، بیشتر غرق میشوی!
برگشت و با ابروهای گره خورده بهم نگاه کرد.
هزار بار بهت گفتم من فقط خاطرهها رو میخونم. الان هم پا تیز کن؛ نمیخوام جلسه از دستم بپره!
خودم رو از پشت بهش رسوندم و به در سنگی ورودی نگاه کردم. اون در هیچ وقت باز نمیشد؛ فقط کافی بود جلوی در رمز رو زمزمه کنی تا یهو روی فرش قرمز سالن که به تالار اصلی منتهی میشد، فرود بیای! دو طرف سالن اصلی هم پلکانهای مارپیچی بود که توسط دروازههای طاق داری پنهون میشد.
به محض اینکه از دروازه گذشتیم، سینا روی هوا معلق شد و به سمت بالا پرواز کرد.
اَه لعنتی؛ من هنوز نمیتونستم پرواز کنم! برای خالی نبودن عریضه دستهام رو تکون دادم ولی بیشتر شبیه به مرغ پر کنده شده بودم. اخمهام رو توی هم کشیدم. قدمهام رو محکم روی پلههای سنگی میکوبیدم و تند- تند جلو میرفتم. شاید کلاً نیم دقیقه هم نشد که به بالاترین طبقهی اون برج بلند رسیدم.
به سینا که جلوی دروازه ایستاده بود و پاش رو روی زمین میکوبید، نگاه کردم. میدونم الان یه دعوای حسابی انتظارم رو میکشه. دستی پشت سرم کشیدم و سرم رو پایین انداختم.
آخه بچه، کِی میخوای پرواز کنی؟!
نگاهم رو الکی به دیوار سنگی دوختم و گفتم:
وقتی میتونم کل راه رو بدوم، چرا باید پرواز کنم؟
دستش رو انداخت و گوشم رو محکم کشید.
آخه بچه جون اگر یه گرگینه بهت حمله کنه بازم میخوای بدوی؟! بدبختی هم اینه که درست درمون هم نمیدوی که دلم خوش باشه.
به دستش چسبیدم و داد زدم:
آخ گوشم؛ ول کن سینا! همین که شمشیر بازی رو یاد گرفتم بسمه. ول کن! من که نمیخوام توی جنگ شرکت کنم! آخ، آخ!
بالاخره رضایت داد و گوشم رو ول کرد. دستم رو روی گوشم که داغ کرده بود گذاشتم. تقریباً به این کارهاش و حرص خوردنهاش عادت کرده بودم. برای همه بچهها اینجوری جوش میزد؛ منم شروع کردم به غر- غر کردن.
مامانم این همه سر من غر نمیزد!
دستش رو روی پیشونیش گذاشت و از روی تأسف سری تکون داد.
آبتین انقدر محتاط نباش؛ یه ذره ریسک کن! اینطوری یک سال هم نمیتونی این جا زنده بمونی.
بعد همینطور که به سمت دروازه سالن میرفت زیر لب زمزمه کرد:
من نمیدونم چه اشتباهی توی زندگیم مرتکب شدم که این شده عذاب جون من!
خندهای کردم و پشت سرش وارد سالن خوابگاه شدم.
شنل رو از جالباسی کنار دروازه آویزون کردم و سرم رو توی خوابگاه چرخوندم. سباستین و مائیکل، داشتن توی تلوزیون پی اس بازی میکردن. مائیکل تازه امروز از مأموریت ماوراء برگشته بود؛ انجلا و لیلی هم داشت توی آشپزخونه روی میز چایی میخوردن و گونههاشون برای قند برجسته شده بود.
سینا بلند سلام دادم و سر همه به طرف ما برگشت. میکائیل، به تکیهگاه مبل آویزون شد و موهای فر فریش رو کنار زد.
میگم آبتین دیروز من خونه نبودم برای خودت هم فاتحه خوندی؟
نودهشتیا در سال 89 شروع به کار کرده نودهشتیا همیشه در تلاش بوده بهترین رمان هارو برای شما تقدیم کند برای حمایت از نودهشتیا تو گوگل با سرچ دانلود رمان وارد نودهشتیا شوید.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود pdf رمان | نودهشتیا مرجع بیش از 10000 رمان رایگان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.
فوق العاده رمان جذابی بود
قشنگ ترین رمان خون آشامی بود که خوندمش لطفا رمان تخیلی زیاد بزارین