نام رمان: گلهمیشه بهارم نام نویسنده: نلیا (نسترنرضوانی) ژانر: عاشقانه تعدادصفحه: ۳۲۹
دانلود رمان عاشقانه گل همیشه بهارم از نلیا(نسترن رضوانی) به صورت pdf،اندروید لینک مستقیم رایگان
خلاصه:
زندگی دختری روستایی در همین حوالی. دختری عاشق که در بند تعصبات غلط اسیر است و تاوان عاشقیاش زمانی میرسد، که با ازدواج به تهران، شهری پر از ممنوعه با دود سیاه کوچ میکند و نمیداند که همه اهالی مثل روستایش پاک نیستند!
بخشی از کتاب:
با صدای خانجون که صدام میزد، فهمیدم صبح شده و باید برای کمک و پخت نون حاضر شم. بلند شدم و لباسم رو با لباس بلند سبز رنگی عوض کردم؛ روسری پولک دارم رو به بالای سرم بستم و گره زدم تا راحت باشم. صورتم رو شستم و مثل همیشه پر سر و صدا به حیاط رفتم. صدای گنجشکها و پارس سگها بهم انرژی میداد.
- صبح بهخیر خانجون تپلیام.
– صبح بهخیر؟ لنگ ظهر شد. دختر باید آفتاب نزده بیدار باشه! چیه تا اینوقت تو رختخوابی؟! پسفردا خونه شوهر از اینکارها کنی دو روزه پست میفرسته خونه میای ور دل ما؛ خدایی نکرده.
خندهی بلندی کردم که چشمهای خانجون گرد شد و به عادت همیشه محکم رو دست چپش زد:
– اوا خدا مرگم بده! چه ذوقی میکنه ورپریده! خجالت نمیکشی تو؟ دخترهم دخترهای قدیم! شرم و حیا نداری مگه تو؟ ما اسم شوهر میشنیدیم هفت تا سوراخ خودمون رو قایم میکردیم؛ تو صدات رو انداختی پس سرت؟
– اااا؛ خانجون چیکار کردم مگه؟ خب خندهام گرفت.
نگاه تاسف باری بهم انداخت و گفت:
– برو خواهر برادرت رو بیدار کن بیان صبحانه.
– اونها هنوز بیدار نشدن؟ چهطور گلایل بیدار نشد مشکلی نبود، برای من خواب بده؟
– برو دختر با من پیرزن یکی به دو نکن. گلایل بچهام تا صبح درس میخوند؛ مثل تو نیست که! بعدشهم اون هنوز بچهست؛ تویی که چند صباح دیگه خونه شوهر باید چشم باز کنی.
– هرچی، شما از اولم فرق میذاشتی.
برو تا نیاومدم کبود و سیاهت کنمها گلبهار!
– خیلیخب، رفتم چرا زود عصبی میشی تپلی من؟ ولی گفته باشمها داداش سهراب رو بیدار نمیکنم باز پا میشه پاچه میگیره حوصله ندارم.
– این چه طرز حرف زدن با داداش بزرگترته گلبهار؟ تو اصلا… .
باقی حرفهای خانجون رو اصلا نشنیدم چون ورجه- وورجه کنان به داخل رفته بودم تا گلایل رو بیدار کنم.
در رو با شتاب باز کردم و داخل رفتم. این خرس خوشخواب مگه به این راحتی بیدار میشد؟ نگاهم به پارچ آب کنار تشکش افتاد و با شیطنت ابرو بالا انداختم. با خودم زمان بندی کردم و پارچ رو بالای سرش برد.
۱… ۲… ۳
با ریختن آب روی سرش که خنک هم بود، گلایل سیخ سر جاش نشست و با بهت نگاهم کرد. بلند خندیدم و جیغ گلایل بلند شد.
– مگه مرض داری گلبهار؟ تازه خوابم برده بود. اه!
– این چه طرز حرف زدن با خواهر بزرگترته؟ الان حالیات میکنم.
بالشتش رو برداشتم و شروع کردم به زدن تو سرش اونهم بیکار ننشست و با یه بالشت دیگه از خجالتم در اومد.
نفس- نفس زدنمون که شروع شد کنار هم ولو شدیم.
گلایل تیکه- تیکه گفت:
– بدبخت… حمید… تورو… میاد… میگیره گلی!
– گلی و زهرمار؛ من گلبهارم گلبهار تکرار کن یادت بمونه.
خودم رو سمتش کشوندم:
– بعد هم مگه حمید جونم چیزی گفته؟
چشمهای گلایل به سرعت به بیرون اتاق کشیده شد و هین کشید:
– وای گلبهار نمیگی داداش میشنوه خون بپا میکنه؟ این چه طرز حرف زدنه؟
برو بابایی نثارش کردم و باز به حیاط رفتم که کمی بعد گلایل هم به جمعمون اضافه شد.
حین کار خانجون شروع به حرف زدن کرد:
-دختر آقا حمید با داداشت حرف زده. به زودی میان خواستگاری، بهجا اینکه بری ازگلایل حرف بکشی خودم بهت گفتم.
چپی به گلایل نگاه کردم که سرش رو پایین انداخت. تو رویای حمید بودم. دوست داداشم بود. قدیم تو همین روستا بود، اما وقتی بزرگتر شد با پدرش رفتن تهران و مغازه زد.
نودهشتیا در سال 89 شروع به کار کرده نودهشتیا همیشه در تلاش بوده بهترین رمان هارو برای شما تقدیم کند برای حمایت از نودهشتیا تو گوگل با سرچ دانلود رمان وارد نودهشتیا شوید.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود pdf رمان | نودهشتیا مرجع بیش از 10000 رمان رایگان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.
خیلی دوست داشتمش جزو داستان های آموزنده بود … ممنونم از نويسنده 🦋