خلاصه: داستان از جایی شروع شد که پدرم روانه بیمارستان شد! بله، شروع خوبی برای داستان من نبود. به قدری درگیر حرص از باعث و بانی این اتفاق بودم که به جنون رسیده بودم. اما این نمیتونست پایان قصهای باشه که با غم شروع شده بود. پس من ادامه دادم، تا پایان بهتری رقم بزنم… یک پایان دونفره.
لیوان اب و با عصبانیت میگیرم و چپ چپ نگاهی به همون جانور میندازم:
– حتما پدرتون پیش خودشون فکر کردن بعد از این همه سال شراکت سر شریک و زیر اب کردن و بالا کشیدن همه چی حال میده نه؟
میدونستم دارم بی ربط میگم اما زل زدن توی چشمای این بچه پررو و عصبیش کردن بهم قدرت میداد. حالم از همه ی پسرای مغرور و از خود راضی بهم میخوره:
– من فکر میکنم شما سخت به استراحت نیاز دارید!
– شما به من فکر نکن. مسائل دیگه ای هست که فکرتو باید درگیرش کنی!
زهرخند میزنه.
– صدر صد. مسائل خیلی مهمتر از شما!
دندونام و روی هم فشار میدم که خندشو با کشیدن دستش دور دهنش محار میکنه. در باز میشه و دکتر و پرستار بیرون میان. هول و ترسیده جلو میرم و دکتر نگام میکنه:
– شما دخترشی؟
– بله… خ..خوبه؟
– عمل خوب بود. باید ببینیم بهوش میاد یا نه. فعلا تو کماس!
با بغض نگاش میکنم و میگم؛
– خوب میشه؟
– توکل با خدا. ما هرکاری از دستمون برمی اومد انجام دادیم!
نودهشتیا در سال 89 شروع به کار کرده نودهشتیا همیشه در تلاش بوده بهترین رمان هارو برای شما تقدیم کند برای حمایت از نودهشتیا تو گوگل با سرچ دانلود رمان وارد نودهشتیا شوید.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود pdf رمان | نودهشتیا مرجع بیش از 10000 رمان رایگان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.
سلام توصیه میکنم دانلود کنید
سلام عزیزم خوبی.
اسمی ک انتخاب کردی خیلی خوب و قشنگ بود و به خلاصه رمانت و خود رمانت هم میومد واقعا خوشم اومده و احسنت میگم به این قلم زیباتو.
رمان جان شهرزاد رمان خیلی خوبی بود بهتون پیشنهاد میکنم از دستش ندید