آناهیتا:چون منم فکر می کردم باعث و بانی تمام اتفاقات اونه… اونه که زندگی مهتاب رو خراب کرد ولی از دیشب که شناختمش فقط دونستم اشتباه کردم اون غرور زیادیش لج آدمو در میاره نه چیز دیگه
با خنده نگاهش کردم و گفتم
-نــــوچ نظر تو اونقدرام برام مهم نیست
آناهیتا:ســـــــتاره می زنم لهت می کنما
ابریی براش بالا انداختم و گفتم
-زهرمارو ستاره اینجا باید مهتاب صدام بزنی فهمیدی
نرگس جون :اما ستاره
به پیشانی ام زدم و رو به هر دوی آنها و گفتم
-من که می دونم از دست شما دوتا من لو می رم
هر دو ریز خندیدن که با دیدن اخم من خنده شان را جمع کردن وسط هر دوی آنها روی تخت نشستم و گفتم -حالا این خانواده ارباب رو درکل معرفی کنین تا بشناسمشون
آناهیتا:ااا راست می گیا تو که هیچ کدومشونو نمی شناسی به فکرمم نرسیده بود
-تقصیر خودت نیست عزیزم
اشاره ای به سرش کردم و گفتم
-این تو چیزی نداری که فکر زیادی بکنی
آناهیتا خواست چیزی بگوید که نرگس جون وسط حرفش پرید و رو به من و گفت
نرگس جون:آخه من تعجبم تو با این اخلاق سگیت چطور می خوای به همه ثابت کنی که مهتابی
لبخند نیش بازی زدم و گفتم
-دستتون درد نکنه.. دست کم گرفتی ستاره رو
آناهیتا:ستاره نه مهتاب
-باشه بابا … ولی یک چیزی کسی که نمی دونه برای مهتاب چه اتفاقی افتاده
آناهیتا و نرگس جون به پیشانی شان زدن و رو به من و گفتن
-یعنی خاک بر سرت ستاره
با خنده نگاهشان کردم و گفتم
-ستاره نه مهتاب
هردو خنده ای کردن که نرگس جون رو به من کرد و گفت نرگس جون:
خود مهتاب خواست به کسی چیزی نگیم تا ستاره بیاد وقتی تو هم اومدی دیگه موقیعت پیش نیومد که هم به آموزشگاه بگیم هم به اینا … وقتی خواستیم بگیم هم که تو نقشه کشیدی لبخندی زدم و گفتم:
نودهشتیا در سال 89 شروع به کار کرده نودهشتیا همیشه در تلاش بوده بهترین رمان هارو برای شما تقدیم کند برای حمایت از نودهشتیا تو گوگل با سرچ دانلود رمان وارد نودهشتیا شوید.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود pdf رمان | نودهشتیا مرجع بیش از 10000 رمان رایگان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.