دانلود رمان تو را در بازوان خویش خواهم دید برای کامپیوتر و اندروید
دانلود رمان تو را در بازوان خویش خواهم دید برای کامپیوتر و اندروید
دانلود رمان جنایی خلاصه: در تب دوست داشتنت، خیس عرق شدم و باز از دویدن به سوی تو دست نکشیدم. عشق یواشکیمان به قدری ملس بود که نتوان دل کند از تو و هر چه اطراف تو پراکنده است. اما دنیا همیشه به کام آدمی نمیچرخد؛ بهخصوص اگر عاشق هم باشی؛ که دنیا حسادتش بگیرد و هی سنگ جلوی پایت بیاندازد. من و تو اینقدری قوی هستیم که دوام بیاوریم تا با هم بودن؟
برشی از رمان: _مشکل منم اینه، فردا خودم تا بعد از ظهر کلاس دارم! تا برسم خونهی اونا، طول میکشه… مامان افشان، نگاهی به بابا انداخت تا نظر او را بداند. بابا سری تکان داد و خودش گفت: _اشکالی نداره، اگه خودت خسته نمیشی و بهت فشار نمیآد، میتونی عصر بری ولی گفته باشم، شب نمیتونی بمونی خونشون! با جملهی اول، حسابی خوشحال شدم اما حتی فرصت نداد لحظهای این خوشحالی دوام بیاورد. _ اما آخه… _اما و اگه، نداریم. قبل از دوازده شب خودت رو میرسونی خونه! کاچی، به از هیچی. همین هم غنیمت بود. مدتها بود که نمی گذاشتند بعد از تاریکی هوا، بیرون بمانم. _ باشه قول میدم به موقع برگردم. از جا بلند شدم و با چاپلوسی، گونهی هردو را بوسیدم. به اتاقم رفتم و برای اهورا نوشتم: «حل شد، فردا میآم» روی تختِ بزرگِ دو نفرهام، دراز کشیدم و هدفون را به گوش زدم. قبل از پلی کردن آهنگ، اسم اهورا، روی صفحهی گوشیام نقش بست. «آفرین دخترِ خوب، حالا یه بغل دیگه بده!» عاشق لوسبازیهایش بودم. روزی پانصدبار، از آدم بغل میخواست. «چهقدر بغل آخه؟ دستامو کندی» سریع جواب داد: «مال خودمی، سیر نمیشم ازت»
نودهشتیا در سال 89 شروع به کار کرده نودهشتیا همیشه در تلاش بوده بهترین رمان هارو برای شما تقدیم کند برای حمایت از نودهشتیا تو گوگل با سرچ دانلود رمان وارد نودهشتیا شوید.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود pdf رمان | نودهشتیا مرجع بیش از 10000 رمان رایگان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.
خوبه خوشم اومد
آقای شکیبا واقعا رمان شما زیبا بود و مانند بقیه رمان های عاشقانه کلیشه نیود و فضا سازی خیلی خوبی داشته موید باشید نویسنده عزیز
جناب رمان خوب و قشنگی داشتید و هر خواننده ایی رو به خودش جذب کرده و مشتاقانه منتظر اتفاقات بعدی بودن ممنون از قلم خوبتون.