خلاصه: زندگی همیشه مهربان نیست. گاه آن روی بدجنسش را به رخ میکشد و تو دست و پایت را گم میکنی. چرا؟ چون حسابی به مهربانیاش اخت گرفتهای و طاقت رو ترش کردنهایش را نداری.
اما او چون مربیای دلسوز، مانده تا خودت زمین بخوری و بلند شوی. البته اگر واقعا بلند شوی… باید جنم نشان بدهی و من… نمیدانم چطور باید بلند شد از این زمین خوردن فجیح…
برشی از متن رمان
پس از مکالمه ای کوتاهی نمیدانم چه شنید. که لبخند مهربان و محوش کم و کم تر شد و در آخر جیغ بلندی کشید. درست کنار میز تلفن از هوش رفت.
این در حالی بود که هنوز گوشی تلفن در دستش بود.
ترسیده بودم اما با دیدن وضعیت مادرم که رنگش هر لحظه بیشتر از لحظه قبل میپرید و مانند گچ سفید شده بود. با لرز و وحشت به سرعت به سمتش دویدم و بدن بی حالش را در آغوش گرفتم.
در حالی که تقریبا یک لیوان آب را از شدت اضطراب و استرس بر روی صورتش خالی کرده بودم. توانستم پس از چند دقیقه به زحمت او را به هوش بیاورم.
هنوز هم به خوبی بی قراری هاو گریه های سوزناک مادرم را ثانیه به ثانیه به خاطر دارم.
به محض به هوش آمدنش حاضر شد و دستم را گرفت و چادر مشکی ساده اش را به سر کرده. به سرعت از خانه بیرون زدیم.
نگران بودم سوالات مختلفی ذهنم را درگیر کرده بود اما جواب تمام سوالاتم تنها سکوت و صدای هق هق بود و بس!!
با عجله ای که مادرم داشت از راننده خواست به سرعت به سمت مقصد برود و مقصدمان بیمارستان بود.
بیمارستانی که…
با صدای راننده تاکسی به خود آمدم و اشک را از گونه هایم پاک کردم.
اصلا متوجه نشده بودم تمام طول مسیر را بیصدا اشک میریختم.
_ خانم رسیدیم.
سلانه سلانه مسیر طولانی کوچه تا خانه مان را طی میکردم که صدای مادرم در گوشم زنگ زد:
_ خانم پرستار… تو رو خدا.. شوهرم… شوهرم کجـاست؟ نگاهم بر نیم رخ مهتابی و خیس از اشک مادرم مات مانده بود. که پرستار سرش را از روی کامپیوتر رو به رویش بلند کرده و به حرف آمد.
_اسم شوهرتون چیه خانوم ..؟؟ تصادف کردن؟ بستری هستن؟
حرف مادرم و صدای لرزانش چیزی را در درونم خالی کرد.
_ گفتن اسید پاشیدن بهش.
لحظه ای نفسم رفت!
صدای کر کننده قلبم باعث شد صدای پرستار را نشنوم. تنها مایوسانه به اشاره دستش نگاه کنم و لب هایش که تکان میخوردند. اما من چیزی نمیشنیدم.
دستانم باز هم توسط مادرم کشیده شد و مجبور به همراهی شدم.
نودهشتیا در سال 89 شروع به کار کرده نودهشتیا همیشه در تلاش بوده بهترین رمان هارو برای شما تقدیم کند برای حمایت از نودهشتیا تو گوگل با سرچ دانلود رمان وارد نودهشتیا شوید.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود pdf رمان | نودهشتیا مرجع بیش از 10000 رمان رایگان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.
شاهکار
من خلاصه و رمانت روخوندم افرین خیلی خوب بوده خیلی خوشم اومده امیدوارمکه قلم های بعدیت هم همین قدر زیبا و حذاب باشع گلکم
در یک کلمه، رمان فلش بک واقعا فوق العاده هست🥰🥰
قلمت مانا