ErrorException Message: Argument 2 passed to WP_Translation_Controller::load_file() must be of the type string, null given, called in /home/iiiair/public_html/wp-includes/l10n.php on line 838
https://98iiia.ir/wp-content/plugins/dmca-badge/libraries/sidecar/classes/دانلود رمان جنگل چشم‌هایش به صورت pdf از H.noora - دانلود pdf رمان | نودهشتیا مرجع بیش از 10000 رمان رایگان
دانلود pdf رمان | نودهشتیا مرجع بیش از 10000 رمان رایگان

قالب و افزونه وردپرس

4.4/5 - (18 امتیاز)
https://98iiia.ir/?p=2959&preview=true

دانلود رمان جنگل چشم‌هایش

نام رمان: جنگل چشم‌هایش
نام نویسنده: H.noora
ژانر: عاشقانه، تراژدی، اجتماعی
تعداد صفحه: ۴۹۰

دانلود رمان عاشقانه جنگل چشم‌هایش از H.noora به صورت pdf، اندروید لینک مستقیم رایگان
خلاصه:
روایتی است از زندگی لیلی دخترکی که  پس از گذشت چندین و چند سال هیچ ندیدن حالا روزنه‌ای از جنس امید قلبش را روشن کرده! روزنه‌ای که با گذشت زمان رو به محو شدن می‌رود اما در آخرین لحظات توسط مرد خوش صدایی به نام شاهرخ که لیلی از آن نفرتی عمیق در قلب خود دارد…

پیشنهاد ما:

دانلود رمان داو اول به صورت pdf از زهرا.ا.د

بخشی از کتاب:
مانند همیشه تمام سعی خود را به کار می‌برد تا با عصای دستی‌اش ناهمواری‌های زمین را حس کند تا خدایی نکرده باعث افتادنش میان این حجم از جمعیت نشود. در تمام بیست و دو سال عمرش این ششمین باری بود که تنها به بیرون می‌آمد. در دوران دبستان هنگام رفتن به مدرسه نابینایان که مادر و یا پدرش او را همراهی می‌کردند و در موارد دیگر هم اغلب با آن‌ها می‌رفت. بعدها هم که تحصیل دوره راهنمایی و دبیرستان را در مدرسه دانش آموزان عادی فرا گرفت هم سرویسی داشت که از در خانه تا مدرسه او را می‌رساند.
اولین دفعه‌ای که تصمیم گرفت تنها به بیرون از خانه برود با مخالفت مادر و پدرش رو به رو شد؛ اما لیلی اگر چیزی می‌خواست محال ممکن بود به آن دست نیابد. اینگونه شد که حال ششمین دفعه‌ای بود که به تنهایی پا به بیرون از خانه می‌گذاشت، اما نکته‌ای که برای نابینا بودنش وجود داشت این بود که او گاهی در میان هیچ چیز ندیدن‌هایش نور می‌دید و این برای خودش هم تعجب‌آور و خنده‌دار می‌نمود. این مسئله را با هیچ کس در میان نگذاشته بود چرا که می‌ترسید او را دیوانه‌ای بخوانند که توهم دیدن نور زده است. ذهنش را از این موضوع دور کرد و به چیزهای دیگر نزدیک.
از این به بعد با اصرار زیاد به مادر و پدرش از آن‌ها خواهش کرده بود تا اجازه دهند به همراه دوستش ثریا هر چند روز یک‌بار به کتابخانه رفته و کتاب بخرند؛ درست است که نابینا بود اما ثریا دوست مهربانش قول داده بود کتاب‌ها را خودش برایش بخواند و شرط خواندنش را این گذاشته بود که همراه با او برای خرید کتاب برود؛ اما لیلی می‌دانست شرطش تنها برای این است که کمی از آن تنهاییش در بیاید. محیط کتابخانه باید سرشار از آرامش می‌بود برای همین قرار گذاشته بودند بعد از خرید کتاب به پارک همان نزدیکی‌ها رفته و آن‌جا کتاب را برایش بخواند. ثریا اجازه‌ی لیلی را از پدر و مادرش برای هر یک ماه به کتابخانه رفتن و هر پنج روز یک بار دو الی سه ساعت کتاب خوانی در پارک گرفته بود؛ اما هر زمان که با التماس به دنبال اجازه از مادرش برای خرید مایحتاج کوچک خانه عین پنیر و یا تخم مرغ از مغازه‌ای که مسیر آن را برای زیاد رفتن به همراه مادرش حفظ شده بود، می‌خواست سخت‌ترین قسمت کارش گذر از خیابان بود به این علت که مغازه آن‌سوی خیابان بود و لیلی در تمام این ششمین بار که به قصد خرید و یا هر چیز دیگر تنها پا به بیرون از خانه گذاشته، بود مرتب دعا می‌کرد هنگام عبور از خیابان کسی بدون ترحم به لیلی کمک کند و خدای مهربان هیچ‌گاه او را درمانده نکرده و هر بار شخصی داوطلب کمک به او شده بود.
امروز را هم می‌دانست خدایش همراهش است. به سر خیابان که رسید کمی ایستاد تا صدای رفت و آمد ماشین‌ها قطع شود. این به او نوید چراغ قرمز را می‌دهد. خیابان نسبتاً خلوت بود و آفتاب داغی می‌تابید. افراد از کنار لیلی گذر می‌کردند و بعض نگاه پر ترحم و بعضی دیگر نگاه دلسوزانه‌ای نثار لیلی می‌کردند.
بعد از گذشت دقایق نسبتا طولانی صدای رفت و آمد ماشین‌ها کم و به صفر رسید و این بار کسی قصد کمک به لیلی را نکرد.

این مطلب از دست ندهید!
دانلود رمان حاکم شامگاه به صورت pdf از مهدیه داوودی
  • اشتراک گذاری
مشخصات کتاب
  • نام کتاب: جنگل چشم‌هایش
  • ژانر: عاشقانه، تراژدی، اجتماعی
  • نویسنده: H.noora
  • ویراستار: تیم نودهشتیا
  • طراح کاور: Fereshteh.k18
  • تعداد صفحات: 490
  • منبع تایپ: انجمن نودهشتیا
لینک های دانلود
  • برچسب ها:
https://98iiia.ir/?p=2959
لینک کوتاه مطلب:
نظرات این مطلب
  • ماهی
    2 اکتبر 2022 | 07:24

    از خوندن رمانت لذت بردم و به خوبی مشکلات یک فرد نابینا رو به نمایش کشیدی.
    منتظر آثار بعدیت هستم عزیز دلم🧡

  • Gemma
    4 اکتبر 2022 | 06:45

    یکی از زیباترین رمان‌هایی که تا به الان خوندم، خسته نباشی نویسنده‌ی خوش‌قلم💚✨

  • Paradisr
    29 آگوست 2023 | 11:39

    یکی از بهترین رمان هایی که خوندم.. واقعا به خوبی تونست مشکلات افراد نابینا رو به تصویر بکشه..
    قلمت مانا عزیزم

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

<> DMCA.com Protection Status
درباره سایت
نودهشتیا در سال 89 شروع به کار کرده نودهشتیا همیشه در تلاش بوده بهترین رمان هارو برای شما تقدیم کند برای حمایت از نودهشتیا تو گوگل با سرچ دانلود رمان وارد نودهشتیا شوید.
آخرین نظرات
  • زهرااین رمان یکی از بهترین رمان هایی بود خوندم هیچ جا شبیهش پیدا نمیشه...
  • راحلهسلام.فصل دوم کی اماده میشه؟داستان قشنگیه...
  • یارایکی به من بگه لینک دانلود کدوم گوریه؟...
  • آلمارمان جذابیه منتظرش بودم...
  • الیبهترین رمانی بود که خوندم لطفا سریعتر فصل دومشو بزارید...
  • رهاخیلی عالی...
  • مریماسم جلد دومش چیه؟...
  • lvdlعالییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی ترین رمانی بود که خ...
  • دلیبعد از اینهمه وقت رمان خوندن تازه فهمیدم قلم خوووب یعنی چی فک کنم سخت ترین کار پ...
  • ALBAهنوز نخوندم ولی به نظرم خوبه :)...
ابر برچسب ها
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود pdf رمان | نودهشتیا مرجع بیش از 10000 رمان رایگان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.