دانلود رمان جنایی سیرک سلاخی از venus به صورت pdf، اندروید لینک مستقیم رایگان
خلاصه:
هیچ میدانی یک عمر زیر یک مشت تهمت زندگی کردن به چه معناست؟ یا اصلا فکر کردهای که یک انسان چگونه میتواند با یک مشت دروغ پوچ، بهترین و زیباترین سالهای زندگیاش را بگذراند؟ مسلم است که هیچ ندانی!
شاید این اتفاقات، دوزخی بیش نیست؛ سوختن در آتش شعلهور و زبانه کشِ وجودت، زجرآورترین اتفاق ممکن است و من مشتاقم همه با آتش گداختهی درونم همراه دلقک های سیرک تبدیل به خاکستر شوند و تاوان عمری که بر گذشته را بدهند.
فرقی ندارد چیکسانی در این آتش نابود میشوند، دوست، آشنا، همسر یا حتی زنی که مرا بهدنیا آورده، من فقط خواهان حقی هستم که نا عادلانه بر باد رفته است!
مقدمه:
تماشاچیان قهقهه سر میدهند اما چه میدانند در نهایتِ این نمایش طنز و خنده دار آنها را سلاخی خواهم کرد!
حلقه را آتش میزنند و من دنبال اولین داوطلب برای نمایش پیشرو هستم.
نگاهم را میان جمعیت میگردانم،
قیافهی تک-تک تماشاچیان را از نظر میگذرانم.
هر چه باشد مرحلهی اول نمایش است، باید پرشور و شوق باشد
انگشت اشارهام او را نشانه میگیرد و قربانی نخست انتخاب میشود.
برشی از رمان:
اسلحه را در دستم فشرد، با اخم گفتم:
– نمیخوام.
دست خالیاش را زیرچانهاش کشید و گفت:
– پسر اونی مگه نه؟!
لحظهای حس کردم جریان خون در رگهایم منجمد شد. آبدهانم را به آرامی فرو دادم، لبهایم را با زبان تر کردم؛ میخواستم حرف بزنم، کلمهای به زبان بیاورم اما بیفایده بود.
حرفی برای گفتن نداشتم، نمیتوانستم پسش بزنم. نفس عمیقی کشیدم، سعی کردم تردیدم را پنهان کنم و گفتم:
– آره اوریا پارسا منم.
اسلحهای که حتی اسمش را هم نمیدانستم در دستم گذاشت و کنار کشید. با تعجب به سرتاپایش چشم دوختم؛ موهای جوگندمی با بینی کشیده و چشمان سبز داشت. چهرهی مهربانی به خودش گرفته بود، احساس میکردم میتوانم به او اعتماد کنم.
ابرویش را بالا انداختم گفت:
– اوریا! پدرت چجور آدمی بود؟
از سوالش جا خوردم.
《مگه نگفته بود دوست پدرمه؟!》
بالاخره لب باز کردم و گفتم:
– مگه نگفته بودید دوست پدرمید؟
لبخندی دنداننما تحویلم داد و گفت:
– ولی من فقط در حد یه دوست میشناسمش، اما نمیدونم چجور پدری بود.
ناخواسته لبخندی بر روی لبم نشستم، با لرزشی که در صدایم بود شروع به صحبت کردم:
– پدر خیلی خوبی بود، نمیتونم با کلمات توصیفش کنم، من همیشه اون رو به چشم یه اسطوره میدیدم اما…
《نباید ادامه بدی پسر، این مرد نباید از همه چیز با خبر بشه!》
غرق در افکارم بودم که صدایش من را به خودم آورد.
– اون اسطوره شکست مگه نه؟!
لحظهای چشمانم گرد شد، با لحنی که سعی در پنهان کردن بغضم داشتم گفتم:
– نه!
سرش را سرزنشوار تکان داد و گفت:
– بیش از این عواطفت رو محک نمیزنم، فقط یک سوال ازت دارم!
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
– بله؟
از جوابی که دادم حیرتزده شدم، من نمیتوانستم با او کار کنم.
معترضانه گفتم:
– من نمیتونم همراه شما باشم.
دستش را در هوا تکان داد و گفت:
– تو هم پسر من محسوب میشی رسمیت رو کنار بذار، فکرش رو بکن یه اسطوره مثل پدرت میشی.
صدایش را پایین آورد و بعد از مکثی ادامه داد:
– یه گل سرخ زیبا و جذاب اما خار دار!
《اسطوره؟ پس پدر من برای همه یه اسطور محسوب میشد》
حرفهایش وسوسهام میکردند، هر چیزی که به پدرم مربوط بود مجذوبش میشدم، اما این فرق داشت.
سرم را بالا گرفتم و گفتم:
– از یاد نَبرید که من غیر از پدرم یه مادر هم دارم!
پوزخندی زد و گفت:
– مادرت؟! همون زنی که آخر عیدها میاد پیشت و حتی بیستوچهار ساعت کامل کنارت نمیمونه؟!
《حقیقت واقعا دردناکه و این مرد داشت حقیقت رو خیلی بیپرده میگفت!》
اسلحهای که در دستم بود را به سمتش گرفتم و گفتم:
– به وقت بیشتری نیاز دارم.
از خلاصه و اسم رمانت خیلی خوشم اومده و واقعا حذب زیبایی کنار هم قرار دادن کلمات نوشته شده ت شدم و خیلی خوش حال هستم که با رمان نویسنده خوش قلمی مثل شما اشنا شدم.
نودهشتیا در سال 89 شروع به کار کرده نودهشتیا همیشه در تلاش بوده بهترین رمان هارو برای شما تقدیم کند برای حمایت از نودهشتیا تو گوگل با سرچ دانلود رمان وارد نودهشتیا شوید.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود pdf رمان | نودهشتیا مرجع بیش از 10000 رمان رایگان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.
از خلاصه و اسم رمانت خیلی خوشم اومده و واقعا حذب زیبایی کنار هم قرار دادن کلمات نوشته شده ت شدم و خیلی خوش حال هستم که با رمان نویسنده خوش قلمی مثل شما اشنا شدم.
من این رمان رو وقتی در حال تایپ بود خوندم، رمان فوق العاده جذابی هستش و به همگی شما دوستانم پیشنهاد میکنم که حتما رمان سیرک سلاخی رو مطالعه بفرمایید
خیلی رمان خوبی بود..