دانلود رمان انتقام عاشقانه با فرمت پی دی اف
دانلود رمان انتقام عاشقانه با فرمت پی دی اف
نام رمان: انتقام عاشقانه
نام نویسنده: الهه پورعلی
ژانر: عاشقانه
تعداد صفحه: ۶۲۶
دانلود رمان عاشقانه به قلم الهه پورعلی با لینک مستقیم
خلاصه:
شاید همینطور است که دیده میشود. اینطور ساده ببرند و
بقاپند و هیچ نگویند؛ اما نمیتوانند قانون دنیا را نادیده بگیرند.
روزی،جایی، اتفاقی میافتد که قلبهای درد دیده، روزگارشان
را سیاه میکند. قلبهایی که گاهی مثل سنگ مقاوم و گاهی به
لطافت ابرهای آسمان هستند. این قلبها گاهی نیز در بازتاب
همین اتفاق گیر میافتند؛ همچون باتالقی که بیرون آمدن از آن
ناممکن است.
پیشنهاد نودهشتیا:
دانلود رمان اگه بارون بیاد یادت میوفتم به قلم فائزه سگوند با فرمت پیدیاف به صورت رایگان
دانلود رمان آفرودیت به قلم زهرا رمضانی با فرمت پیدیاف به صورت رایگان
بخشی از رمان جهت مطالعه و دانلود:
عین بچهها پاهاش رو توی شکمش جمع کرده بود و دستهاش هم توی هم قلاب بودند. توی این فکر بود که آخرش با این گوشه گیر بودن میمیرم. خودش هم این رو میدونست؛ ولی میگفت دست خودم که نیست. دقیقاً جایی که نشسته بود همهی خونه زیر نگاه بیروحش بود. یک نگاه سر- سری به دور تا دور خونه انداخت. همه چیز برق میزد. خونه که نبود. واسه خودش تالاری بود. زیر لب با دهنی کج شده زمزمه کرد:
– مساعد که نباشی تو قصر هم باشی انگار زندونه.
ویبرهی آزاردهندهی گوشیش رو مخش بود؛ اما حتی حال باز کردن گوشی و جواب دادن به امیر بخت برگشته رو هم نداشت. برای بار چهارم ویبره گوشی بلند شد و همزمان صدای فرحان که از ته دل غرید:
– اوف خدا! دست بردارین دیگه!
به هر زحمتی بود بلند شد و کشوقوسی به بدنش داد. بدنش روی سرامیکهای سرد در حال گز- گز کردن بود. دکمهی اتصال رو زد و با صدای پر از هیجان امیر از جا پرید:
– حل شد. حل شد! دانشگاه اوکی شد داداش.
بدون جواب سری تکون داد، خب این از مرحله اول. با خودش گفت:
– گاماس- گاماس.
امیر از اونطرف خط نالید:
– باز چته؟! لأقل نفس بکش بفهمم زندهای.
فرحان لبهاشرو با نوک زبونش تر کرد و گفت:
– زندهام.
امیر با هیجانی که داشت گفت:
– ببین من کیم که شرکت رو ول کردم و مرد گنده واسه خاطر تو اومدم پزشکی ثبتنام کردم. خدا رو چه دیدی شاید پزشک هم شدیم.
فرحان با صدای گرفته که ناشی از خشم بود گفت:
– کسی مجبورت نکرد، من هم از سر اجبار…
ادامه نداد. دیگه چهقدر باید درمورد اینچیزها حرف میزد؟ اصلاً چرا اخلاقش با همه گند بود؟ چرا با امیر نمیتونست دو کلام مثل آدم حرف بزنه؟ امیر بنده خدا که تو رفاقت دست همه رو از پشت بسته بود. اما فرحان بود دیگه. معروف به فرحان سگ اخلاق که خود امیر این اسم رو روش گذاشته بود. بعد از گوش دادن به ادامه حرفهای امیر که همش چرتوپرت میگفت گوشی رو قطع کرد و دوباره و اینبار روی مبل نشست. چهطور باید ترلان رو راضی میکرد؟ چهطور باید اینکار غیر انسانی رو پیش میبرد؟ شاید بهتر بود ترلان رو در جریان نزاره. اما اون هم حق داشت بدونه. یعنی…
توی این فکرها بود که اشرف خانوم سینی چای رو گرفت سمتش و با مهربونی مادرانهاش گفت:
– بیا پسرم یک دونه چایی بخور حالت جا بیاد. ترلان خانوم هم هرجا باشن الآن میان.
با به یادآوری ترلان لبخند گوشهی لبش نشست. لأقل اون خوشبخت بود. همایون رو داشت و میدونست که هر دو عاشق هم هستند. اگه عروسی هم میکردند خیال فرحان از جانب ترلان کاملاً راحت میشد. مادرش هنگام مرگ ترلان رو به اون سپرده بود و اون رو به ترلان. مادر زجر دیدهاش آخرین لحظات مرگش تنها چیزی که خواسته بود همین بود. چشمهاش بسته شد هر آن منتظر قطره اشک مزاحمی بود که آماده چکیدن بود؛ ولی نمیخواست عهدشکنی کنه. بارها با خودش عهد بسته بود که گریه بی گریه؛ اما بعضی وقتها توی خلوتش اشکش بیاختیار جاری میشد. برای مادرش، برای زندگیش برای ادلانش. صدای آیفون بلند شد و اشرف خانوم با زدن دکمه آیفون در بزرگ و آهنی ویلا رو باز کرد. بعد از چند دقیقه در ورودی عمارت هم باز شد و ترلان وارد شد. لبخند مظلوم و مهربونش مثل همیشه روی لبش بود. سمت فرحان قدم برداشت و اولین کاری که کرد بعد از سلام دادن، بوسیدن سر فرحان بود. دقیقاً مثل یک مادر. فرحان از قاب عصیانیت به قاب دلسوزی نقل مکان کرد. جواب سلامش رو داد و گفت:
– چهطوری عزیزم؟ همی چهطوره؟
ترلان با شنیدن اسم همایون لبخندش پررنگتر شد و گفت:
– عالی مثل همیشه! اتفاقاً داره میاد. داشت ماشینرو پارک میکرد.
خیلی عالی
بهترین رمانی بود که خوندم
لطفا سریعتر فصل دومشو بزارید
سلام.فصل دوم کی اماده میشه؟داستان قشنگیه
انشالله به زودی فصل دومش در انجمن نودهشتیا پارت گذاری میشه
خوشحالم که رمانمو خوندین
سلام خیلی قشنگ بود فصل دوم کی آماده میشه ؟؟
سلام دوستان
ممنونم که رمانم رو خوندین
فصل دو درحال تایپه رمان نوای قلبم رو از گوگل سرچ کنید و شروع به خوندن کنید