نام رمان: نمایش مرگ نام نویسنده: صبا طهرانی ژانر: مافیایی، جنایی، عاشقانه تعداد صفحه: ۳۲۲
دانلود رمان جنایی نمایش مرگ از صبا طهرانی به صورت pdf،اندروید لینک مستقیم رایگان خلاصه: همه چی از آنجایی شروع شد که بار زندگی گردنش افتاد. بعد اتفاقی که افتاد ماجرای عجیبی پیش آمد. از فرارش تا پاکسازی شهر، قاتل روانی و… چند رفیق که اتفاقات پیچیدهای براشون رخ میدهد. آدم ها تغییر میکنند؛ اما این تغییر فرق داشت. او را از یک آدم مثبت و فرشته، تبدیل به آدم سرد و شیطانی کردند که میتونه به راحتی همه رو شکست بده. اما در زندگی همه چیز اون جوری که فکر میکنی خوب پیش نمیرود. اما گاهی توان این رو داشتم که مغزم رو به فروش بزارم. آره… این مغز با افکارش به فروش میرسد.
بخشی از کتاب: -این برای خودشه بعدا بهش بده، میدونی که از خدافظی خوشم نمیاد و خدافظی نمیکنم اینجوری بهتره. بغلش کردم و سوار ماشین شدم، شیشه رو پایین دادم و گفتم: -دلم برات تنگ میشه! آروم زمزمه کرد و گفت: -منم… ماشین راه افتاد و از پشت شیشه باهاش خدافظی کردم تا وقتی که عمارت یک نقطه شد. غم انگیزند… چمدانهای در دست، ترمینالهای مسافربری، ایستگاه های قطار، فرودگاه ها و البته مرگ تمام آن چیزهایی هستند که عزیزانمان را از ما دور میکنند. غم انگیزتر از تمام اینها آدمهای از خود سفر کرده اند. آنهایی که خودشان را فراموش کردهاند و دیگر هیچ گاه به خود باز نخواهند گشت! عاشقهایی را میگویم که معشوقهیشان در یک عصر، بدون خداحافظی آنها را رها کرده اند و رفتند! وارد فرودگاه شدم و بعد از چک کردن وسایل و چمدونهام وارد سالن شدم. افرادی بودن که هر کدوم با شخصی خدافظی میکردن، بعضیها واسه یک مدت و بعضیها واسه همیشه. اما قشنگتر از اون کسانی هستن که تازه به اینجا اومدن، تازه از راه رسیدن و تازه عزیزانشان رو دیدن. ایستادم و به پشت سرم زل زدم. کاش فقط یک بار، فقط یک بار دیگه میتونستم ببینمش. سمت پله برقی رفتم و بغض کردم با صدای آژیر پلیس برگشتم و بهپشت شیشهها زل زدم و بیرون محوطه با دیدن شخصی که پشت شیشهها وایساده بود کپ کردم. خودش بود، لبخندی زد و دستی تکون داد و زمزمهاش رو انگار به واضح شنیدم که گفت: -به امید دیدار. پله برقی بالا رفت و دستم رو بالا آوردم و با بغض زمزمه کردم: -به امید دیدار. از دید هم پنهان شدیم که برگشتم و اشکهام سرازیر شد، وارد هواپیما شدم و به صندلی تکیه دادم. *** نامهی جانا… سلام دلبر حالت چطوره؟ الان که دارم این رو مینویسم زیاد وضع خوبی ندارم، ولی خوب میدونم الان کجایی و حالت چجوره، شاید از اینکه دلآرا ازت خدافظی نکرده ناراحتی ولی به دل نگیر اون همیشه عادتش همین بوده. من پیشگو نیستم ولی از همه چی خبر داشتم. از پاکسازی و همهچی، میدونستم بعد مرگم چقدر اتفاقات بدی برای دلآرا میافته؛ اما من این رو نمیخواستم ولی اون روز که اومدم عمارت و نقشهاتون رو فهمیدم همه چی عوض شد. بگذریم! این نامه رو برای تو مینویسم، تو نمیدونی من کجام، اینجا پُر از ساختمانهای بلند و تیر هست، پُر از آدمای عجیب و غریب، حتی خودم هم نمیدونم چطور بین اینها دَووم آوردم! به دادم برس اما… با مردن قلبم به وسیلهی عشقت به دادم رسیدی، از سورن مراقبت کن و همینطور دلآرا. من واسه بحث کردن اینهارو ننوشتم فقط خواستم بدونی که من همیشه کنارت هستم. اگه گفتی چجوری؟ خب سورن و دلآرا روح و جسم من تو دو تن هستن، باید برم هر چند که دیگه رفتم… دوست دارم، جانا! یک سال بعد… *** با عجله تو خیابان اول دویدم، اینجا پاریس بود شهرعاشقها… تو این یک سال چیز زیادی تغییر نکرده بود. من…
نودهشتیا در سال 89 شروع به کار کرده نودهشتیا همیشه در تلاش بوده بهترین رمان هارو برای شما تقدیم کند برای حمایت از نودهشتیا تو گوگل با سرچ دانلود رمان وارد نودهشتیا شوید.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود pdf رمان | نودهشتیا مرجع بیش از 10000 رمان رایگان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.
عالی