خلاصه: من همیشه حواسم پرت تو بود! تویی که در مشغلههای روزمرهات به چشم نمیآمدم و آرزوی وصال به تو، شده بود هدف تمام لباسها و رنگهای پوشیدنی من. تا کجا باید تاخت برای رسیدن به عشق…
برشی از رمان
از هال خانه بیرون میزند. راهرو بهشدت سرد است. شالگردنش را تا روی دهانش بالا میکشد و یک دعا از دلش میگذرد که “ایکاش سینوزیتش عود نکند”. از پلههای این خانهی دوطبقه پایین میآید. از مقابل واحد زیرین هم میگذرد واحد باران و سهیل. درنهایت به طبقهی همکف میرسد و در آهنی و نهچندان بزرگ خروجی.
این خانهی دوطبقه فاقد حیاط است. سهیل علاقهای به حیاط و طبیعت ندارد. شاید انتخابش برای خرید این خانهی بدون حیاط هم به سلیقهاش ربط داشته باشد.
پاسیوی سرسبز مادرش تنها چیزی است که حیاط نداشتن این آپارتمان دوطبقه را اندکی کمرنگ میکند
در کوچه را باز میکند و با حجم عظیمی از سفیدی روبهرو میشود.
چشمانش ستارهباران میگردد. چهقدر برف را دوست دارد. چهقدر زمستان را دوست دارد. باران اعتقاد دارد که او یک دیماهی خودشیفته است و او اعتقاد دارد که این حجم از زیبایی را مردادیها نیز قطعاً دوست خواهند داشت.
بااحتیاط پا روی برف میگذارد. انگار دلش میخواهد کمترین آسیب را به این تابلو بیبدیل بزند.
کاری ندارد که رد ماشین و قدمهای افراد سحرخیر این منظره را بکر باقی نگذاشته است؛ دوست ندارد خودش آسیبزننده باشد.
آرامآرام تا «تیبا»ی سفیدرنگش پیش میرود. سفیدی ماشین زیر سفیدی برف کاملاً استتار شده است.
خم میشود و ناراضی دستهایش را روی شیشهی جلو میکشد. قطعاً با این وضعیت و نداشتن دید، حتی چند متر هم نمیتواند ماشین را تکان بدهد… دستکش ندارد و تصور لمس برفها با همهی سرمایشان، دلش را قلقلک میدهد.
کارش که تمام میشود، دستهای یخزدهاش را تا نزدیک دهانش میآورد و همزمان سعی میکند با تکان دادن سر، شال را از روی دهانش پس بزند. موفق میشود. حرارت بازدمش بر روی سرانگشتان منجمدش مؤثر است. این بازی سرما و گرما را دوست دارد.
کمکم دستانش گرم میشوند. نگاهش که به میان انگشت شست و اشارهاش میافتد باعث میشود تا دهانش باز بماند، اما نفسش گرمای خود را ازدست بدهد. هیچ خالی وجود ندارد، ولی یک یادآوری کلافهکننده اتفاق افتاده است.
دستهایش جمع میشوند و سپس پایین میافتند. چند دقیقهی بعد پشت فرمان تیبا بهسمت گلفروشی میرود.
در شیشهای گل فروشی را باز میکند و از همانجا برای نرگسهای جدیدی که قطعاً با بار امروز آمدهاند ذوق میکند. وارد مغازه میشود؛ مغازهی بیستمتری و مستطیلیشکلشان
هوای داخل گلفروشی خیلی گرم نیست و این بهخاطر طولانی شدن عمر گلها یک اجبار است.
نودهشتیا در سال 89 شروع به کار کرده نودهشتیا همیشه در تلاش بوده بهترین رمان هارو برای شما تقدیم کند برای حمایت از نودهشتیا تو گوگل با سرچ دانلود رمان وارد نودهشتیا شوید.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود pdf رمان | نودهشتیا مرجع بیش از 10000 رمان رایگان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.
عادله جان افرین بر تو و این قلم زیبا و محذوب کنندت
خیلی قلم خوب و زیبایی داری، هم خلاصت خوب بوده و هم رمانت امیدوارم همیشه موفق باشی
عادله جان رمان آنتیک واقعا زیبا بود، بهت تبریک میگم آن شا الله شاهد موفقیت های بیشتر شما باشیم
قلمتون پایدار