رمان خلاصه: پای هیرو به دادگاه باز میشود و قاضی حرفهایی میزند که از هیچیک سر درنمیآورد! او همسر کسیست؟! بچهای دارد؟ اینجا چه خبر است؟ آنها چه میگویند؟ آن مدارک در دست قاضی از کجا آمده است؟ این اتفاق، برگ جدیدی در زندگی هیرو ورق میزند و باعث میشود که…!
برشی از رمان: یک ساعتی از رسیدنشون گذشته بود و هیرو بیحال روی کاناپه ولو شده بود. -تمومش کن. پلکهاش همچنان بسته بود و منظورش ریتم گرفتن پاهای کاردو روی پارکت بود. -چی خوبه برات بدم بخوری؟ -کوفت. از روی صندلی تا کنار کاناپهای که هیرو روش بود جلو رفت. نمیخواست الان و تو این وضعیت بیشتر از این دچار تنش و آشفتگی بشن. -پاشو بشین. چشماشو درشت کرد. -به من دست نزن کثافت. کاردو کلافه دستش رو عقب کشید ولی کوتاه نیومد. خیلی چیزها تو وجودش مُرده بود… مثل محبت یا معرفت؟ جدی و محکم لب زد. -به تغذیهات… استراحتت توجه میکنی از این به بعد. با همین چند حرفش آتشفشان درون هیرو رو فعال کرد که بلند شد و مقابلش ایستاد. -بابت این غلطی که کردی، جواب پس میدی. پوزخند زد… خاکستریهاش باز هم شده بودن دو گوی آتشین و ذوب میکردن هر احساسی رو دورن خودشون. -این غلطی که ازش دم میزنیو تنهایی نکردم که؟! هیرو نمیدونست با چه کلامی عصبانیتش رو تخلیه کنه. -تو واقعن یه یه عوضی مطلقی… چطور تونستی گولم بزنی؟ با تموم شدن حرفش اولین مشت رو به شکمش کوبید. کاردو به سمتش قدم برداشت و یک قدم بزرگتر پس رفت. -روش تعصب داری؟ خندید… بلند و لج درار… به روی خودش نیاورد که از خاکستریهاش میترسید. -ولی من… ازش متنفرم. مشت دوم رو محکمتر کوبید و پلکهای خودش از درد جمع شد. از چشمای برزخی کاردو متنفر هم بود… یه تنفر خاص. فریاد زد و صداش تو سالن بزرگ خونه پیچید.
نودهشتیا در سال 89 شروع به کار کرده نودهشتیا همیشه در تلاش بوده بهترین رمان هارو برای شما تقدیم کند برای حمایت از نودهشتیا تو گوگل با سرچ دانلود رمان وارد نودهشتیا شوید.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود pdf رمان | نودهشتیا مرجع بیش از 10000 رمان رایگان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.