رمان راجع به دختری که درگیر و دار یک گردنبند که ارثیه هست دچار
میشه و مجبور به یک سفر با فردیه که چشم دیدنش رو نداره؛ اما بلاجبار مجبوره که تحملش کنه میشه. در این سفر اتفاقاتی که قراره رخ بده که هم غمگین و هم هیجانیه
بخشی از رمان جهت مطالعه و دانلود:
به ساعتم نگاه کردم، ساعت هفت بود. بلند شدم و به دستشویی رفتم. دست و صورتم رو شستم و بیرون اومدم و به سراغ آینه رفتم. جلوی اینه ایستادم و موهام که تا روی کمرم بود رو شونه کردم. دوباره چشمم به یقهی لباسم خورد. تا جایی که به یاد دارم این گردبندِ مادرم بوده که روزی اون رو به من داد ازم خواست همیشه مراقبش باشم؛ اما واقعاً، من برام سؤاله که چرا گردبند که فقط یک زنجیره سفید، و یک پلاک شکل ماه مشکی هست رو به من داده. پوف.
سعی کردم دوباره ذهنم رو مشغول این سؤالهای تکراری روز مرور نکنم؛ چون از چهارده سالگیم که این گردبند مال من بوده. همهاظ این سؤالها روی مغزم رژه میرن. لباس خوابم رو عوض کردم و از اتاقم بیرون رفتم. مادرم رو دیدم که داشت میز صبحانه رو آماده میکرد. بهش سلام کردم و پشت میز نشستم.
لبخندی به این مهربونیاش زدم. خدایی پدر و مادر چهقدر باارزشن.
من: چشم، عشق من !
-چشمت بیبلا عزیزم !
لبخندی زدم و صبحانم رو خوردم. بعد از اینکه صبحانهام رو خوردم، از مامانم تشکر کردم و رفتم گونهاش رو هم بوسیدم. بعد، به اتاقم رفتم تا آماده بشم و برم دانشگاه . رفتم در کمدم رو باز کردم و مانتو فیروزهای رو با شلوار کتان فیروزهایم بیرون آوردم. همین که خواستم بپوشم نینا به گوشیام زنگ زد.
-الو سلام دوست خوشمل من.
نینا: سلام بر چشم عسلی من.
خندهام گرفته بود. این دختر آدم نمیشه.
-آخه نینا جان، چشمهای من کجا عسلیه؟
نینا خندید و گفت:
– خب چیکار کنم؟ بگم چشم طوسی من؟
-آخه رفیق خلم! الآن که چشمهام طوسیه، خب چیکار کنم؟
-پوف از دست تو. باشه بابا، میریم از اول !
اوهوم- اوهوم !
-سلام چشم طوسی من. خوبی؟
بلند زدم زیر خنده و یک “دیوونه” نثارش کردم و گفتم :
-خدا نکشتت دیوونه! مگه داریم فیلم بازی میکنیم یا روی صحنه فیلم
برداریایم که دیالگوت رو از اول بگی؟
-ای نامرد! بیست یک سالته، هنوز یاد نگرفتی که نزنی توی ذوق آدم؟
هان؟ !
من: خدا وکیلی الآن چهطوری زدم توی ذوقت که الکی حرف میزنی؟
– حالا یه چیزی. بیخیال. کی میای دنبالم؟
من: اول هم خوب بحث رو پیچوندی، دوماً نوکر بابات غلام سیاه !
– اه، تو رو خدا نیلو. بیا دیگه جون من !
پوف کلافهای کشیدم و گفتم:
– باشه بابا، کم اسرار کن.
صدای ذوق زدهاش اومد که گفت:
– الهی من قربونت برم سیاه سوختهی لب قونچهایِ من !
حرصی گفتم:
-سیاه سوخته خودتی بیشعور! پوست من سبزه است، نه سیاه .
خندید. گفت:
– باشه گلم. حرص نخور پوستت چروک میشه، بعد میترشی میمونی روی دستمون
دونستم با نینا ادامه بدم، اعصابم رو خورد میکنه. برای همین سریع ازش خداحافظی کردم. ای خدایا آخه چرا پوستم رو سبزه آفریدی که اینجوری بهم تیکه بندازه؟ نگاهی توی آینه به خودم کردم و با خودم گفتم :
– نه بابا، نیلو ناشکری نکن. در عوض چشمهات خیلی خوشگله. چشمهای کشیده و طوسی داری که به ددی جونت رفتی !
یکی محکم زدم تو سرم. دیوونه شدم رفت. نه، ولی خدایی چشمهام خوشگلن. اعتماد به نفسم توی لوزالمعدهام. آخ قربون برم مامان، نمیشه تو جای سبزه سفید بودی تا من هم سفید بشم؟ اوف بیخیال بابا. همین هم قشنگه. دروغ نیست شعری برای دخترهای سبزه خوندن. والله!
دست از کاوش خودم برداشتم و لباسهام رو پوشیدم و مقنعهام رو هم سرم کردم. موهام رو کامل داخل مقنعهام کردم؛ چون به نظرم آدمها با بیرون گذاشتن زیباییشون، ارزش و احترام خودشون رو پایین میارن. پس بهتره که زیباییمون رو برای خودمون نگه داریم نه برای دیگران !
پوف باز من رفتم سر ممبر. بابا بیخیال نیلو، راه بیوفت برو دنبال نینا. نینا دوست صمیمه. آخ قربونش بشم من !به ساعتم نگاه کردم، وای دیرم شده. تند- تند پلهها رو پایین رفتم و از مادرم خداحافظی کردم و سوار ماشین آلبالوییام شدم و پیش به سوی خونه نینا و شروع یک روز هیجانی در دانشگاه که اون هم والله شک دارم هیجان داشته باشه یا نه.
با گوشیتم تک زنگی به نینا زدم و گفتم پایین بیاد .ده دقیقه گذشت بعد خانوم سوار شد.
من: نمیاومدین نیناخانوم!
نینا: اگه ناراحتی پاشم برم؟
من: باشه بابا، غلط کردم. از توی دیوونه خبر دارم که میری!
خندید و گفت:
-خوبه که میشناسیم، عشکم.
نگاهی به چهرهی مصومش رفتم. واقعاً اون حق داشت بهم بگه سیاه
سوخته. نینا سفید بود، مثل برف. چشمهای قهوهای خوشگلی هم داشت.
– هوی خوردی من رو! من صاحب دارم!
 من: والله چندان مالی هم نیستی، داشتم زشتیهای صورتت رورکاوش میکردم. بعد هم صاحبت کیه که من خبر ندارم؟!
راست میگی ها. صداش رو نازک کرد و گفت:
-من خواستگارها برام صف میکشن، کجای کاری!
من بلند زدم زیر خنده و گفتم:
-بله، معلومه. یکی همون پسر جعفر قصابه؟
نینا جیغ بنفشی کشید کیف سنگینش رو روی سرم زد و خودش هم با صدای بلند خندید. گفت:
-خدا نکشتت نیلو!
و یکبار دیگه این کیف بزرگش رو برداشت که به سرم بزنه که گفتم:
-جون عزیزت ببخش! با اون یکبار رو زدی مغزم رو متلاشی کردی، بذار یکم مغزم برای کلاس امروز بمونه تا بتونم درسم رو خوب یاد بگیرم.
بعد از سخن طولانی که کردم، دیدم مغزم برای بار دوم متلاشی شد.
-آقا باشه، من شکر خوردم. خدایا توبه! بریم دانشگاه که خیلی دیرشده. میخوای استاد راهمون نده باز؟
نینا: تا تو باشی اینقدر زر نزنی. وقتی میدونی من کار خودم رو میکنم
و محکم میزنم به سرت.
من: آقا باش، حق با تو. من توبه میکنم در درگاه خدا که دیگه نینا الاغ
را بشناسم.
خواست دوباره بزنه توی سرم که ماشین رو به حرکت در آواردم و پیش
به سوی دانشگاه، درس و کل- کل با افراد دانشگاه . با نینا وارد دانشگاه شدیم. خیلی باوقار و جدی هردو راه میرفتیم. دانشگاه ما خیلی بزرگ بود و تقسیم به خیلی دانشکده شده بود. دانشکدهی ما سراسر سر سبز و زیبا بود. پر از گلهای رز سفید و قرمز که باغبون مخصوص دانشگاه هر روز به اون رسیدگی میکرد .
دانشکدهی ما شامل چند بخش مهم بود و چند کلاس که برای هر درس وارد هر کلاس میشدیم. البته درسهای مهم و اختصاصی همیشه دانشگاه جاهایی برای استراحت رو داشت. مثلاً یک منطقه ازش تمام سر سبز بود که دختران و پسران گروهی کنار هم مینشستن. پر از دانشگاه گشت داشت. کسی سیگار میکشید، زود اخراجش میکردن.
بدترین متن میتوان گفت که تا به حال خوانده ام به خدا وقتم را برای خواندن بخشی حرام کردم تو که همش حجاب حجاب میکنی بهترین چیزی که خدا میتونه به تو بده یه شوهر با غیرته که پاتو گچ گذاشتی قلم کنه دختر ۱۸ ساله باید آزادی داشته باشد باید پوشش خود را آنظور که می خواهد انتخاب کند با چادر نورانی که نمیشین هیچ شبیه عقب افتاده های ۱۴۰۰ سال قبلین در ضمن شوهر بدبخت چه گناهی کرده مرد شده که ۸۰ درصد لذت با زنه همه بهش از گل نازکتر نمیگن و این از صبح تا شب مثل خر کار میکنه که تو این زمونه زندگی رو بگذرونه بعد ۳ شیفت کاری اومد خونه وقتی برای معاشقه میومنه که بگی میبینی زیباییم رو قایم کردم فقط برای تو
نودهشتیا در سال 89 شروع به کار کرده نودهشتیا همیشه در تلاش بوده بهترین رمان هارو برای شما تقدیم کند برای حمایت از نودهشتیا تو گوگل با سرچ دانلود رمان وارد نودهشتیا شوید.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود pdf رمان | نودهشتیا مرجع بیش از 10000 رمان رایگان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.
عالی
سلام فصل دوم رمان تشنج رو چجوری میتونم دانلود کنم؟
بدترین متن میتوان گفت که تا به حال خوانده ام به خدا وقتم را برای خواندن بخشی حرام کردم تو که همش حجاب حجاب میکنی بهترین چیزی که خدا میتونه به تو بده یه شوهر با غیرته که پاتو گچ گذاشتی قلم کنه دختر ۱۸ ساله باید آزادی داشته باشد باید پوشش خود را آنظور که می خواهد انتخاب کند با چادر نورانی که نمیشین هیچ شبیه عقب افتاده های ۱۴۰۰ سال قبلین در ضمن شوهر بدبخت چه گناهی کرده مرد شده که ۸۰ درصد لذت با زنه همه بهش از گل نازکتر نمیگن و این از صبح تا شب مثل خر کار میکنه که تو این زمونه زندگی رو بگذرونه بعد ۳ شیفت کاری اومد خونه وقتی برای معاشقه میومنه که بگی میبینی زیباییم رو قایم کردم فقط برای تو