دانلود رمان پلیسی نبرد عشق عسلی از نجمه صدیقی pdf ، اندروید لینک مستقیم رایگان
خلاصه: عسل دختری مهربان، اما از جنس انسان های شجاع و کم سن و سال؛ دختری که با ورود به دنیای تاریک مرد مرموز و خطرناک، سرنوشت خود را به سیاهی و تاریکی میکشاند.
و اما… در بین این تاریکی ها قلبی که بیپروا برای مرد سیاه پوش میتپد. همین ماجرا باعث میشود، مجبور به پیمودن راهی شود که خطرناک است. هم اینک مرد سیاه پوش، کسی که از دل تاریکی ها بیرون آمده است، با انتخاب عسل دنیای خود را به سمت روشنی سوق میدهد و اما آیا این انتخاب دنیایش را چگونه تغییر میدهد؟
توجه: این رمان در سال ۱۳۹۷ شروع شده، و در سال ۱۳۹۸ به پایان رسیده است. همچنین جز اولین اثر نویسنده محسوب میشود.
برشی از متن کتاب: پاهام فلج شد از بس ایستادم؛ با خودم گفتم :خدایا چرا نوبت من نمیشه، اه. این سر صف ایستادن، برای نون گرفتن چقدرچرته . با خوشحالی رفتم جلو، دیگه کسی جلوم نبود و نوبت من شده بود؛ اما مَردیکِه سمت آقایون رفت؛ با دیدن این واکنش مخم سوت کشید و با اخم به حرکات ایشون نگاه کردم. تقریبا پنج دقیقهای اون طرف بود که بعد سمت ما اومد . بدون اینکه به من توجهی کنه، به پشت سریم که یک دختر لوس و پر از طراحی روی صورتش بود، توجه کرد و پول رو از اون گرفت و کناری هم چشمکی نثارش کرد. با خودم گفتم: »خدایا آدم خلق کردی یا میمـون؟ سرکارهم دست از این کاراشون بر نمیدارند.« میخواست بره که دیگه تحمل نکردم و گفتم: – آقا نمیخواید پول من رو هم بگیرید؟! ابروهاش رو بالا داد و در حالی که نگاهش به سمت دختره بود، گفت: – کوچولو یک دقیقه وایسا نون پشت سریت رو بدم بعد. دوباره میخواست بره که گفتم: – اما الان نوبت من بود آقا؛ ولی به جاش دارید نون پشت سریم رو که اصلا هم نوبتش نبود رو میدید. اخم کرد و گفت: – کوچولو، گفتم صبر کن. الان میام نون تو رو هم میدم. بیتوجه رفت و به من محل نداد. »به من میگی کوچولو؟ عوضی .« به دختره که نیشش باز بود، نگاه کردم. ) چقدر هم که خوشگله به خدا( دوباره با چند تا نون برگشت و با لبخند نون رو دستش داد و گفت: – کارت رو هم بگیر خوشگل خانم، منتظر تماست هستم. البته این رو آروم گفت؛ چون گوشام تیز بود شنیدم. دختره هم خندید و بعد رفت. حواسم به مانتوش بود که هر لحظه امکان داشت پاره بشه. با صدای اون عوضی به خودم اومدم: – خب کوچولو چقدر نون میخوای ؟ گفتم: – چه عجب! فهمیدید منم وجود دارم. خندهای کرد و گفت: – کوچولو چرا حرص میخوری حالا؟ تو هم اگه بزرگ بشی همچین اتفاقاتی برات میافته. »خوبه، تو اگه بدونی من چند سالمه چشمای درشتت از کاسه در میاد؛ ولی همین مشکلم اینه که قدم کوتاهه.« پول رو دادم و رفت؛ چند ثانیه بعد با نون برگشت. درحالی که نون رو ازش میگرفتم، گفتم: – به جای اینکه برای خودتون تفریح کنید، بهتره مثل آدم کارتون رو انجام بدید. بعدشم اگه من مثل اون دختره بزرگتر بشم ، هیچ وقت واسه پسری مثل تو که حواست رو جمع نمیکنی تو چه مکانی هستی و باید چکار کنی.
نودهشتیا در سال 89 شروع به کار کرده نودهشتیا همیشه در تلاش بوده بهترین رمان هارو برای شما تقدیم کند برای حمایت از نودهشتیا تو گوگل با سرچ دانلود رمان وارد نودهشتیا شوید.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود pdf رمان | نودهشتیا مرجع بیش از 10000 رمان رایگان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.
ووویییی ملسیییی
مثل همیشه عالی بود نجمه جوننننمممممممم😍🙌
مرسییی عشقممو😍😍😍♥
نجی جونم رفیق قشنگم عاشق رمانت شدم خیلی خوب و خفن بووووود، ولی هعی دلم واسه عسل و آرسام کباب شدددد🥲💔
عشقم منتظر قلم های بعدیتمممم
فدات شم من عزیزم😍😍💋
عرررر خیلی خوبه رمانتتت
محشرررررره😍😍😍دمت گرم خیلی حال کردم👍😍
خیلی لذت بردممم،دمتتتتتتتت گرمممم!!!داستانی متفاوت و قلمی قوی😎💜همیشه بدرخشی خوشگله😍💙
نبرد عشق عسلی اشکمو در اورد🥲واقعا خوب نوشتی دمت گرم
عالی♥🙏🏼