نام رمان: خانم و آقای بازیگر نویسنده: ستایش(shahrzad.rh) ژانر: عاشقانه،طنز
دانلود رمان طنزخانم و آقای بازیگر از ستایش pdf، اندروید لینک مستقیم رایگان
خلاصه: رمان در مورد دخترک نوزده سالهای كه خيلي مغرور و سرده، ولي به پاش بيوفته انقدر شيطونی ميكنه كه داد و جيغ همه بلند ميشه، ميندازنش از خونه بيرون. يک روز كه سر صحنه است، متوجه چيزی ميشه كه واسش سخته ولي باورش ميكنه و بهش ايمان مياره. حالا چيه اون؟ خدا داند..
با صدا زدنهاي مامان چشمهام رو باز كردم: – بهار، بهار! بلندشو بايد بري دانشگاه ديرت شد، بشرا اومد دنبالت ولي خواب بودي گفتم خودش مياد. بلند شو! با بدني گرفته روي تخت نشستم و كشي به بدنم دادم، جواب مامان رو دادم: – بلند شدم مامان! بلند شدم، رفتم دستشويي كارهاي واجبم رو انجام دادم. اومدم بيرون كه گوشيم زنگ خورد. از روي ميز صورتي بغل تختم كه ست بود، برداشتم. به صفحه نگاه كردم، بُشرا بود؛ رفيق فابريکم كه از كالس اول باهم رفيقيم. جواب دادم: – اوي دختره كجايي تو ها؟ به سمت كمد رفتم و بيتوجه به لحن شاكيش، خونسرد جواب دادم: -اولا عليک سالم، دوماً خونهام دارم حاضر ميشم راه بيوفتم، چيشده؟ بشرا با لحني كه انگار محموله مواد مخدرش لو رفته باشه، شروع به حرف زدن كرد: – فقط بدو زود بيا، گاومون دوقلو زاييده، فقط بدو بيا! مانتوي مشکي بلند تا روي زانوم رو از كمد كشيدم بيرون و پرخاشگرانه گفتم: – مثل آدم بگو چيشده؟! صداي برديا اومد به جاي صداي بشرا به گوشم رسيد: – استاد فتوحي فهميده جلسه قبل همه تقلب كرديم، چطورش رو نميدونم اما قراره دوباره امتحان بگيره، اين دفعه سختتره! اينجا شده شبيه حکومت نظامي، بدو خودت رو برسون!
با شگفتي سريع گفتم: – باشه، باشه اومدم! سريع قطع كردم جوراب كوتاه مشکي رنگم رو با شلوار لي تيره رنگ و تنگ كه قدش نود بود رو پام كردم و بعد اون مانتوم رو تنم كردم. مقنعه مشکيم رو سرم كردم، يک رژ قرمز زدم. كتوني آلاستار سفيد مشکيام رو دستم گرفتم و از اتاق بيرون زدم. تند- تند پلهها رو پايين رفتم و با عجله به سمت در رفتم، بازش كردم كه صداي مامانم رو شنيدم: – صبر كن ببينم دختر كجا ميري همينجوري؟! بيا صبحانهات رو بخور!
شهرزاد جان، همکار خوبم، بابت اومدن رمانت روی سایت بهت تبریک میگم و حتما رمانت رو مطالعه خواهم کرد. با اون تیکه که از رمانت خوندم پی به این بردم که واقعا قلم خوبی داری و قطعا شاهکار کردی. موفق باشی😍❤
سلام شهرزاد قصه ها رمانتو خوندم، طبق قولم به عنوان اولین رمانی که به صورت حرفهای نوشتی خیلی خوب بود هم شخصیت پردازیت هم سیر رمانت… با رمان و شخصیت ها ارتباط میگرفتم که این یه پوئن مثبت بود قلمت مانا گلی
نودهشتیا در سال 89 شروع به کار کرده نودهشتیا همیشه در تلاش بوده بهترین رمان هارو برای شما تقدیم کند برای حمایت از نودهشتیا تو گوگل با سرچ دانلود رمان وارد نودهشتیا شوید.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود pdf رمان | نودهشتیا مرجع بیش از 10000 رمان رایگان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.
شهرزاد جان، همکار خوبم، بابت اومدن رمانت روی سایت بهت تبریک میگم و حتما رمانت رو مطالعه خواهم کرد.
با اون تیکه که از رمانت خوندم پی به این بردم که واقعا قلم خوبی داری و قطعا شاهکار کردی. موفق باشی😍❤
ستایش جان رمانت حرف نداره.. واقعا رمانی محشر و جداب داری و قلم حرفه ای که داری از نوشته ات معلومه قلمت مانا
سلام شهرزاد قصه ها
رمانتو خوندم، طبق قولم
به عنوان اولین رمانی که به صورت حرفهای نوشتی خیلی خوب بود
هم شخصیت پردازیت هم سیر رمانت…
با رمان و شخصیت ها ارتباط میگرفتم که این یه پوئن مثبت بود
قلمت مانا گلی