رمان: رزاگینه
ژانر: فانتزی نویسندگان: کیمیا و تانیا
تعداد صفحه: ۳۳۴
دانلود رمان رزاگینه از کیمیا و تانیا به صورت pdf، اندروید لینک مستقیم رایگان
خلاصه:
رزالیتا گراهام، دخترکی جوان و زیبا که علایقی متفاوت با بقیه دختران اطرافش دارد. او شبانه روز به دنبال راهی برای سفر به دنیای ماوراء است تا بتواند به دیگران ثابت کند باورهای پوچی ندارد؛ اما دنیایی که او میخواهد به آن سفر کند، دنیایی معمولی نیست. دنیایی که مقصد اوست، دنیایی ماورایی و مملوء از جانورانی جنگجو، حیلهگر، خونخوار و خبیث است؛ لیکن آیا او واقعاً آمادهی این سفر هست؟! آمادهی سفری که هیچ راه برگشتی ندارد. آیا میتواند از پس خطرات بر بیاید؟! لیکن او فقط یک آدمیزاد است! شاید هم…
بخشی از کتاب:
مردمکهای طوسیاش را در کاسه چرخاند و بدون پاسخ به سوالم به سمت کتابخانه رفت و کتابی از آن برداشت.
درحالیکه با یک دستش کتاب را نگه داشته بود، با دست دیگرش خود را درگیر تهیه مادهای کرد. با دستم طرهی رها شده موهایم را کنار دادم که چشمم به زخم قرمز و متورم روی پوست سفید مچ دستم که خورد، بیشباهت به رد طناب نبود. صدایش توجه مرا از زخم دستم به خود داد. با بیتفاوتی گفت:
– بیا غذا!
با چندش نگاهی به کرمهای کبابی و برگ کلم پیچهای زرد رنگ روی میز انداختم. در همین حین چشمم به جامهای مسی پر شده از مایع زرد رنگ خورد. ناخودآگاه حالت تهوع بهم دست داد و چهرهام درهم شد. احساس کردم محتویات معدهام در حال جوشش هست.
در همان حین که پشت میز مینشست، گفت:
– نمیدونم اونجایی که اومدی به چی میگن غذا! در ضمن من تا فردا شب وقت غذا پختن ندارم اگه نخوری تا فردا شب گرسنگی نصیبت میشه!
با ذوق و هیجان برای خودش از غذاها میریخت. با چندش و غیظ نگاهم را از او گرفتم.
به سمت تخت رفتم و روی آن دراز کشیدم و به خواب اجازه دادم مهمان چشمان قهوهای رنگم بشود.
***
با صدای تق- تق پرده پلکهایم را روی چشمانم کنار کشیدم. عطری گرم زیر بینیام زد. از روی تخت برخاستم. نگاهم به استوارت افتاد که بدون توجه به من گیاهی را زیر دو سنگ میکوبید. با دیدن دو کتاب که در آسمان به پرواز درآمده بودند و به سمت کیف چرمی استوارت میرفتند زبانم بند آمد. با اینکه تمام زندگیام را در حال مطالعه کتابهای ماورایی بودم، باز هم دیدن کتابهای در حال پرواز خیلی دور از ذهن است. نگاهش به من افتاد. دوباره به کارش برگشت و بلند گفت:
– من باید برای جمع کردن یکسری گیاه برم جنگل سرخ؛ از کلبه خارج نشو! نزدیک غروب حتی اگه در زدن در کلبه رو باز نکن!
بیتفاوت شانههایم را بالا انداختم. برای منی که در ونکوور شبها در آغوش گرگها میخوابیدم این چیزها هیچ ترسی نداشتم.
بعد از خروجش از کلبه، لبخندی زدم. باید دنبال کتاب بگردم. به سمت کتابخانه رفتم. شروع به گشتن کردم. در همان حین که به دنبال کتاب سرخ رنگم بودم چشمم به کتابی با جلد نقرهای خورد. دست بردم و از قفسه برداشتمش. دستم را روی جلدش که از پوست مار تهیه شده بود کشیدم. صفحاتش را ورق زدم. تصاویری از آناتومی بدن گرگینهها بود. لبخندی زدم و بیخیال کتابم، به سمت تخت رفتم تا کمی دربارهی گرگینهها اطلاعات بهدست بیاورم.
***
با تاریک شدن فضای کلبه از روی تخت برخاستم تا شمعی روشن کنم. سوز سردی در فضای چوبی کلبه پیچیده بود. شنلم را دور خودم محکمتر کردم و به سمت میز رفتم. صدای در زدن بلند شد. آب دهانم را با صدا قورت دادم که به سختی از گلوی کویریام پایین رفت. در مغزم برای باز کردن و نکردن در کلبه دادگاهی برگزار شده بود. دوباره صدای در آمد.
با این که از ژانر فانتزی رمانهای کمی خوندم اما رمان شما من رو جذب خودش کرد که تا آخرش پیش برم👌
شخصیت پردازی خوبی داشتین و صحنههای رخ داده توی رمان رو به راحتی میشد تصور کرد👌
فقط پایانش رو دوست داشتم یه کم بیشتر کش میدادین یعنی وقتی پسر داستان به دنبال دختره میاد تا مجدد به سرزمینشون برگردن، یه کم فضای اونجا رو توصیف میکردین.
قلمتون مانا، منتظر اثرهای بعدیتون هستم💙
نودهشتیا در سال 89 شروع به کار کرده نودهشتیا همیشه در تلاش بوده بهترین رمان هارو برای شما تقدیم کند برای حمایت از نودهشتیا تو گوگل با سرچ دانلود رمان وارد نودهشتیا شوید.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود pdf رمان | نودهشتیا مرجع بیش از 10000 رمان رایگان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.
با این که از ژانر فانتزی رمانهای کمی خوندم اما رمان شما من رو جذب خودش کرد که تا آخرش پیش برم👌
شخصیت پردازی خوبی داشتین و صحنههای رخ داده توی رمان رو به راحتی میشد تصور کرد👌
فقط پایانش رو دوست داشتم یه کم بیشتر کش میدادین یعنی وقتی پسر داستان به دنبال دختره میاد تا مجدد به سرزمینشون برگردن، یه کم فضای اونجا رو توصیف میکردین.
قلمتون مانا، منتظر اثرهای بعدیتون هستم💙
فوقالعاده بود😍🥰👌 موفق باشید کیانا و تانیای عزیزم👏👏
مشتاق خوندن رمانهای بیشتر از شما دونویسندهی خلاق هستم 😍
توی سبک خودش عالی بود واقعا از خوندنش لذت بردم🤍