نام رمان: ریشههای مخفی نویسنده: زینب هادی مقدم ژانر: اجتماعی، عاشقانه تعداد صفحه: ۷۳۹
دانلود رمان ریشههای مخفی از زینب هادی مقدم به صورت pdf،اندروید لینک مستقیم رایگان خلاصه: ریشه ها آغازگر رشد نهالی بی ریشه اند؛ آنها میرویانند ؛ از داخل نهالی بی بنیاد، زندگی میآفرینند. ریشه ها برای بخشش یک زندگی امیدبخش در تکاپواند، وای از روزی که دور باشند؛ از هم جدا باشند؛ از هم مخفی باشند، آن زمان است که زندگی بار و برگ نخواهد داشت؛ آن زمان است که معنایی وجود نخواهد داشت. ریشه ها گرچه مخفی اند اما رشد را باور دارند؛ با هم میرویند و زندگی میکنند و زندگی میدهند؛ اما اگر بدانند مخفی بوده اند؛ آیا میتوانند بستر رشدی دیگر باشند؟! کاش ریشه ها بدانند، بدانند که کنار هم هستند، بدانند مخفی بودنشان به منزله در مقابل بودنشان نیست؛ بدانند این پایان ماجرا نیست!
به اتاقک رسیدم، متوجه صدای شهاب شدم که داشت با تلفن صحبت میکرد:
– که چی؟ به من چه که پریسا هنوز جواب مشخصی نداده.خوبه جلوی خودتون همهش میرم دنبالش و با هم میریم بیرون. دیگه باید چی.کار کنم، با تهدیدای الکیت گفتی برو خواستگاریش، گفتم اوکی میرم، دیگه من مسئول جواب دادنش نیستم. وقتی خودش خواسته مدتی با هم دوست باشیم تا هم رو بشناسیم یعنی اینکه من بهش چیزی نگفتم میفهمی؟ اگه میفهمید چه لجنی رفته خواستگاریش که با تیپا همون شب ما رو از خونهشون پرت میکردن بیرون. اگه خیلی مشکل داری به خودشون بگو ما که مسخرهی شما نیستیم، زودتر جوابمون رو بدین. ببین فلور، به من جواب دختره ربطی نداره.
کمی سکوت کرد، نمیدانم پشت تلفن چه گفت که شهاب عصبانی شد و گوشی را با عصبانیت به دیوار مقابل کوبید، شدت ضربه به گونهای بود که تیکههای از هم پاشیدهی گوشی هر کدام در طرفی جای خوش کردند. شهاب هم خودش را به سمت کانتر کشاند و کنارش روی زمین سر خورد، با تعجب به این شدت از عصبانیت شهاب نگاه میکردم، قبلاً هم با فلور دعوا میکرد، اما شدتش به گونهای بود که با بردن سرش زیر آب سرد آرام میشد، اما الان شهاب به شدت عصبانی بود.
ـ چیشده؟
به شدت سمتم برگشت، از عصبانیت سرخ شده بود؛ چیزی نگفت. به سمتش رفتم و جلویش روی دو زانویم نشستم. کمی به صورت سرخش دقیق شدم؛ ته ریشش کمی بلند شده بود، چشمان مشکیاش در دریای سرخ رنگی غوطهور بودند، لبهایش کبود شده بودند و این دوست مثل برادر رنج بزرگی را به دوش میکشید و من… منِ نامرد از دوستم که کنارم بود، خبر نداشتم.
ـ چهاِته شهاب؟ چرا حرفی نمیزنی؟ چرا مجبوری با پریسا باشی؟ چرا هیچی نمیگی؟
ـ چیزی نیست.
ـ چیزی نیست؟! چیزی نیست و داری عربده میکشی؟ چیزی نیست که از زور فشار قیافهت اینه؟ چشمات دارن داد میزنن از درد، از فشار، از غصه. چهاِته؟ چیشده؟ علت اینکه فلور میخواد با دختر کوروش ازدواج کنی چیه؟ اصلا ازدواج هم کردین چی به فلور میرسه؟ من از کار شما سر در نمیارم.
نودهشتیا در سال 89 شروع به کار کرده نودهشتیا همیشه در تلاش بوده بهترین رمان هارو برای شما تقدیم کند برای حمایت از نودهشتیا تو گوگل با سرچ دانلود رمان وارد نودهشتیا شوید.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود pdf رمان | نودهشتیا مرجع بیش از 10000 رمان رایگان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.