دانلود رمان بیتابانه میخواهمت برای کامپیوتر و اندروید
دانلود رمان بیتابانه میخواهمت برای کامپیوتر و اندروید
دانلود رمان برای اندروید خلاصه: در واپسین لحظات تند با هم بودن، غمی عظیم به انتظار بلعیدن من و تو نشسته بود. لحظهای غفلت برای مکیده شدن در طوفان جدایی کفایت کرد! حال دو گوشه از شهر دو انسان با قلبهای نصفه و نیمه، به انتظار یکدیگر مینشینند و هیچ خط پایانی برای این انتظار کشنده تعیین نشده است! دوام میآورم؟ دوام میآوری؟ پایان دوام آوردنمان چه خواهد بود؟! به من قول رسیدن بده تا عمری به انتظار بنشینم! اما حال که نه قولی هست و نه تاریخی… دوام خواهیم آورد؟
برشی از رمان:
لعنت به اين تهران و ترافيكش كه باعث ميشد اين سردرد لعنتى باز به سراغم بياید. ترافيك تنها كه نبود لامذهب! اين دود و دم لعنتى هم مزيد بَر علت شده بودند. لامذهبِ لعنتى. لامذهبِ لعنتى. لامذهب… لعنتى …
⁃ دلم واسه توىِ لامصب تنگ شده! آخه تو چته لعنتى؟ با من حرف بزن! اين سكوت لامصبِ لعنتى چيه كه اسيرش شدى، گلشن؟
در این چند ماه تكيه كلامم شده بود همين دو كلمهى لعنتى. ماههاست که در خلوتم ساعتها با او حرف زدهام و تنها سکوت بوده که بین من و خیالم جاری شده است.
⁃ لعنت به تو گلشن كه گند زدى به زندگیم و بعد هم كشيدى كنار و رفتى.
صداى خودم و صدای سنگین سکوت او در فضایِ بستهیِ ماشین پیچید. از دستش عصبانی بودم و این عصبانیت همانند چاقوی تیزی در بدنم فرو میرفت و درد می کشیدم. روزها از پی هم میگذشت و درد ندیدنش، نشنیدن صدایش و حس نکردنش مثل خوره به جانم افتاده و به قلبم نیش میزد.
باز دوباره عصبانیت بر تن جانم نشست و به این فکر کردم که «خانم گلشن متین» چه بیخیال و با میل خودشان از زندگی من تشريف بردند اما حضورشان همچنان ماندگار شده است. پشتِ چراغ قرمزى كه انگار هرگز خيال سبز شدن نداشت توقف کردم و به روبرويم خيره شدم.
⁃ كاش راحتم مىگذاشتى گلی. كاش مى تونستم تا آخر دنیا ازت متنفر باشم. فراموشت كنم.
صداىِ خش دار و پرهيبت خوانندهای که در غم نبودن معشوق دیوانگیاش را فریاد میزد، براىِ بار هزارم در فضاىِ بستهیِ ماشينم پيچید. دلخوشىِ اين روزهاىِ من همين آهنگها بود كه انگار خوانندههايش مىدانستند درونِ اين دل لامذهبِ لعنتىِ من چه طوفانى به پاست. همهى حرفهاىِ ناگفته و زندانى شده در سكوت اين روزهاى من در اين آهنگها گنجانده شده بودند. به روبرويم خيره شدم. به اين مردم بى خيالِ در گذر، حسودى مىکردم. این روزها چشم هاىِ نگرانم مدام به دنبالِ نشانى از او بود: شالِ نارنجى اش و يا روسرىِ قرمزش كه عادت داشت گوشواره هاىِ قرمزش را در زير آن پنهان كند تا در خفا پيچ و تاب بخورند.
من فرهاد شایگان، دلم براىِ پيچش يك جفت گوشوارهى ِقرمز رقصان تنگ شده بود. گوشوارههایش… گوشوارههایِ قرمزِ رقصانش…برای لحظهای نفسم رفت، دلتنگی امانم را برید. با عصبانيت دست راستم را به روىِ فرمان ماشين کوبیدم تا یاد و خاطرههایش لحظهای رهایم کنند و دست از سرم بردارند.
چراغ قرمز بالاخره به سبزى زد و من با حرص و عصبانيت، پايم را بَر روىِ پدال گاز فشار دادم. ناخودآگاه دستم به سوى جعبهى سيگار كنار دستم دراز شد. او كه رفت، خاطرهى لبهاىِ قرمزش ماند كه نگران به هم مىخوردند و زمزمه مىكردند: « فرهاد! خواهش میکنم نذار تو دفترت کسی سیگار بکشه! دود سیگار ضررش کمتر از سیگار کشیدن نیست ها! جناب شایگان! جناب لجباز جان!»
⁃ از دستت دلخورم گلی!
اسمش که بر زبانم جاری شد، چشمانم سوخت. دليلش اين دود و دم لعنتى بود و يا مونولوگهاىِ هر روزهىِ من با او؟ صدايم در فضاىِ ماشین اوج گرفت و باز با خیالش حرف زدم. من بودم و سکوتِ خیالِ او:
⁃ از اون تو فكر رفتن هاىِ هميشگىات بيزارم گلی خانم! از اون بىمنطقىِ خشك و لجبازىهات دلم گرفته!
آه بلندى کشیدم و نفسم را با صدا بيرون دادم تا شايد از زير اين بارِ طاقتفرسا كه بر سينهام سنگينى مىکرد، دمی خلاص شوم.
⁃ گلی خانم! خندهدارهها! ولی میدونی تو چی هستی؟ تو يه نسیم خنک و لطیفی كه بعضى وقتا مثل تندباد ميشی و میزنی طرفت رو پودر میکنی و تا طرف به خودش بیاد کیلومترها دور شدی و رفتی…! و رفتى… به همين سادگى كه اومده بودى رفتى لعنتى!
با او حرف میزدم و اين بغض و كينه جايى در سينهام را فشار میداد. مطمئن بودم قلبم نيست چون با رفتن گلی، درش را برای همیشه تخته كردم و تابلوىِ ورود ممنوع به درش كوبيدم. ديگر حال و حوصلهىِ رومئو بازى در آوردن را نداشتم. حال و حوصلهیِ دروغ و رياكارى را نداشتم. تمام شد. خلاص!
باز یک چراغ قرمز دیگر. امروز چرا تمام چراغ هاىِ مسيرِ من قرمز بودند؟ رنگ سبز در كارشان نبود. دست راستم را مشت کردم و بَر روىِ دهانم گذاشتم و همراه خواننده زمزمه کردم:
⁃ «فقط تو مى تونى منو آروم كنى نرو بسه ديگه اين قهر…»
نودهشتیا در سال 89 شروع به کار کرده نودهشتیا همیشه در تلاش بوده بهترین رمان هارو برای شما تقدیم کند برای حمایت از نودهشتیا تو گوگل با سرچ دانلود رمان وارد نودهشتیا شوید.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود pdf رمان | نودهشتیا مرجع بیش از 10000 رمان رایگان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.
مژگان جان واقعا قلمی فشنگ داری و رمانت رمانی بکر و عالیه.
موفق باشی
خلاصه رمانت به اندازه و قشنگ نوشته شده خیلی خوب تونستی با کلمات بازی کنی و حقیقت زندگی رو به رخ بکشی افرین به شما و قلم خوبتون.
یکی به من بگه لینک دانلود کدوم گوریه؟