دانلود رمان اجتماعی خلاصه: آهیل مردی درد دیده که رخت عذاب و ناراحتی، لحظهای رهایش نکرده و حتی روز عروسیش نیز گریبانگیرش میشود! افتضاحی به بار میآید که عاقبتش، جز بیشتر شدن ترکهای قلب شکستهاش بیشتر نیست. حال که پنج سال از آن روز کذایی گذشته، دست سرنوشت طوری قصه در هم میپیچد که آهیل آن روز را از یاد نبرد. چه شد که عاقبتش، تخت بیمارستان شد؟
برشی از رمان: آرایش نداشت و در کل هرچیز کوچکی که باعث میشد آهیل نیم نگاهی سمتش بیندازد را از خود دریغ کرده بود. رها با خودشیرینی از جا بلند شد و صورت آذر را بوسید: – خیلی زحمت کشیدید تشریف آوردید مادر جون. آذر با همان شارلاتانی مخصوص خودش دهانش را کش داد و گفت: – اول که آذر صدام کن عزیزم. بیشتر دوست دارم. دوم هم اینکه آهیل جای پسر نداشتمه مگه میشه عروسیش نباشم؟ آهیل با روی باز از جا بلند شد و در آغوشش کشید. طوری که توجه همهی افراد دورشان جلب شود بلند گفت: – آذر جون همیشه به من لطف داشته! و قهقههی بلند دیگری به همراه خندهی ظریف آذر، سر داد. اما قبل از اینکه سر عقب بکشد در گوش آذر پچ زد: – دست دختر مزاحمتو بگیر گمشو بیرون از عروسی من. برا دیدن جفتتون باید کفاره بدم زنیکه بیهمهچیز… آذر با محبت سر عقب کشید و بازوان آهیل را در دست گرفت: – باورم نمیشه بالاخره این روز رو دیدم پسرم. با پر شالش اشک نداشتهاش را پاک کرد و غلیظ زمزمه کرد: – حتماً به حاجی میگم از بعد ازدواج بیشتر هواتون رو داشته باشه یکی یدونه حاج فتاح! و بی شک این زن، شیطانی بود در غالب انسان! خوب رگ خواب حاج فتاح را بلد بود. هوایی که او میخواست به حاج فتاح سفارشش را کند، قطعاً چیزی ماورای بدبختی بود و حاج فتاحِ ضعفِ زن؛ محال بود درخواستش را رد کند. آه. آهیل بخت برگشته؛ گورت کنده شد! طنین اما شنید حرفش را. شنید و بغض فرو داد. شنید و رو گرفت از آهیل. دلش از آذر هم گرفت. چطور میتوانست خودش اعیانی تیپ بزند، اعیانی آرایش کند و طنین را اصلاً جزو آدم هم حساب نکند؟ چطور میتوانست انقدر با عشوه رفتار کند و چیزی یاد دخترش ندهد؟ با ناراحتی و بی سر و صدا کمی که گذشت عروسی را ترک کرد و به ولله که اگر کسی فهمید نبودش را! دخترک سیزده ساله چه میدانست از نجیب نبودن مادرش؟ چه میدانست از قدرت و نفوذ حاج فتاح؟ و چه میدانست از عقدههای آهیلِ مادر مرده!
نودهشتیا در سال 89 شروع به کار کرده نودهشتیا همیشه در تلاش بوده بهترین رمان هارو برای شما تقدیم کند برای حمایت از نودهشتیا تو گوگل با سرچ دانلود رمان وارد نودهشتیا شوید.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود pdf رمان | نودهشتیا مرجع بیش از 10000 رمان رایگان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.
بهار خانم، اسم رمانتون خیلی زیبا بود و خلاصه رمانتون خیلی خیلی قشنگ هستش، واقعا قلم سحر آمیزی دارید
قلمتون ماندگار
نویسنده جان بهار خانم افرین بر شما خیلی رمان خوبی بوده و من به شما بخاطر همچنین قلم قویی تبریکمی گم و تحسینتون می کنم