از دفتر خونه امدیم بیرون چشمام قرمز شده بود و نور افتاب اذیتشون می کرد عینکی افتابیمو زدم وبه طرف ماشین بهروز راه افتادیم قدماش رو باهم هماهنگ کرد با یه حرکت اروم دستم رو تو دستاش جا داد نتونستم کاری کنم تا دم در ماشین هر دو ساکت بودیم درو برام باز کرد ونشستم-خوب کجا بریم-نمیدونم-امروز شما ریسی البته…
فقط امروز هر کجا شما بگی-ساعت چنده-ساعت رومی خوای چی کار ؟ یازده ونیم-بریم خونه ما نهارم سفارش می دیم بیارن-بی حالی ها؟-دیشب خوب نخوابیدم-از ذوق-اره هیجان داشتم-باشههمین طور که استارت می زد وراه افتاد گفت-حالاچی ؟ خوشحالی ؟ ناراحتی؟ چه احساسی داری؟-یه احساس خاص ناراحتی خوشحالی غذاب وجدان همه با هم-نباید این طور باشه تو هم من و خوشحال کردی هم خواهرت رو-نمی دونم-اما من میدونم شوک شدی معلومه دیگه شوهر به این اقایی گیرت امده بهتر از این می خوایی؟-تند تر بروسرم یکم درد میکنه زود تر بریم خونه
نودهشتیا در سال 89 شروع به کار کرده نودهشتیا همیشه در تلاش بوده بهترین رمان هارو برای شما تقدیم کند برای حمایت از نودهشتیا تو گوگل با سرچ دانلود رمان وارد نودهشتیا شوید.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود pdf رمان | نودهشتیا مرجع بیش از 10000 رمان رایگان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.
خیلی خیلی خیلی جذاب و محشر بود…عالیییی بود. من خیلی خیلی خوشم اومد ازش.موفق باشی عزیزمم
رمان زیبایی بود و کلیشه نبود. موفق باشی جانم =)