رمان بسیار خوبی که هم اکنون می خوانید داستان بازیگر مغرور و عیاشی به نام دامون پیران است که دختر بی پناهی را نجات میدهد و او را به خانه اش میبرد و از او می خواهد در ازای جای خواب محرم او شود ولی نمی داند آندختر تازه از زندان آزاد شده و با نقشه پا به زندگیش گذاشته تا دامون را عاشق خودش کند و بعد از جلب اعتمادش …
پس اینو می دونی … می دونی که من فقط یه وسیله ام و هیچ قدرت اختیاری از خودم ندارم نه؟ می دونی و باز اینه رفتارت؟ می دونی که من بدون اجازه پدرت حتی نمی تونستم آب بخورم؟ آره … آره من گفتم که رو پای خودت وایستی … چون اون موقع باور داشتم و فکر می کردم می شه با همین شرط و شروط ساده همه چیز و عوض کرد … می خواستم مثلا هنجار شکن باشم و رسم و رسوم مسخره اون خاندان که واسه هرچیزی به اجازه بقیه احتیاج داشتیم و تغییر بدم.. ولی نشد.. نذاشتن.
من تا آخرش رفتم … هرکی هرچی گفت … یه کلام گفتم نه … ولی نذاشتن رو تصمیمم بمونم … چیکار می کردم وقتی هر روز و هر ساعت عکسایی که با همکارا و طرفدارات همه جا پخش می شد و نشونم می دادن و می گفتن ببین … لگد به بختت نزن … اون انقدر سرش شلوغ هست که تا صد سال دیگه هم یاد تو نیفته … اون موقع همین موقعیت هایی که داری هم از دست میدی و می مونی کنج خونه
چیکار می کردم وقتی بابات اومد سراغم و گفت داراب بزرگتره … اولویت داره به دامون و اگه قراره تو عروسم بشی ترجیح می دم زن پسر بزرگم بشی؟ چیکار می کردم وقتی مامانم یه مشت قرص ریخت کف دستش و به روح بابام قسمم داد که اگه رو حرف دایی حرف بزنم خودش و می کشه؟
نگاه ناباورم بین چشماش چپ و راست شد … یعنی شغل من … تا این حد از نظرش قبیح بود که تا این مرحله پیش رفته بودن برای منصرف کردن گلچهره؟ … دستی به صورتم کشیدم و با کلافگی گفتم …
نودهشتیا در سال 89 شروع به کار کرده نودهشتیا همیشه در تلاش بوده بهترین رمان هارو برای شما تقدیم کند برای حمایت از نودهشتیا تو گوگل با سرچ دانلود رمان وارد نودهشتیا شوید.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود pdf رمان | نودهشتیا مرجع بیش از 10000 رمان رایگان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.