دانلود رمان APK
خلاصه: شوگار روایت دختری است که در گیر و بند تمام سختگیریهای خانهشان، دل به سیاوش بسته و طالب اوست. هرچه اصرار برای رفتن بر سر خانه و زندگیشان میکند، سیاوش از او دور و دورتر میشود. تا اینکه… .
مقدمه: از هر کسی که بپرسید مفهوم “زن” را برایتان شرح دهد، شاید بگوید ” زن ” یعنی ظرافت. زن یعنی ناز، نوازش، لطافت. زن یعنی همان کسی که به بودن یک پشتوانه نیازمند است. پس ” زن ” یعنی نیاز.
گاهی میگویند ضعیفه، همان کسی که در خانه مینشیند. منتظر میماند و اگر خدا شانس بدهد، یک اقبال بلند نصیبش میشود و اگر نه، خدا در رحمتش را به رویش ببند و خواهان نداشته باشد، میشود ” سربار” میشود منبع حرف و حدیث!
یک نقل شیرین که دهان به دهان میچرخد. حالا بیوه بودنش را، مطلقه بودنش را تو در نظر نگیر.
از نظر خیلیها زن یعنی وسیلهی رفاه یک مرد. یک انتخاب بین هزاران خوب و بد. زن یعنی همان کسی که برای دیده شدن تلاش میکند. همان کسی که شبها تا سپیدهی صبح، برای فرزندانش بیداری میکشد و آخر سر، یک سری انسان نادان بگویند:”پُشت پُشت پدره، مادر رهگذره”
بگذارید در چند کلام خلاصه کنم: زن ها آفریده شده اند برای دلبری، برای بیرحمی، برای به دام کشیدن، تقاص پس گرفتن و حتی نیرنگ زدن. من برای همین ساخته شده ام. نیشم را درست در جایی فرو میکنم که مرا زده بودند! من نه ضعیفه هستم و نه سربار کسی. مَـــــن، من هستم! همین مَنی که یک اردوگاه مرد رزمی حریفش نمیشد!
من برای پس گرفتن حَقم، زنانگی میکنم. نیرنگ میزنم و درست سر بزنگاه، خنجرم را در قلبشان فرو میبرم! زَهری که میزنم ، در رگ و پی شان جولان میدهد و به این میگویند دُچار شدن. من هر مردی را به راحتی” دُچار “میکنم.
برشی از رمان:
لبخند روی لبهایش جمع میشود. فشار انگشتهایش روی مُچ دستم هم:
-مغز خر خوردی؟ جدی بودی شیرین؟
مُچم را از دستش بیرون میکشم و سعی میکنم صدایم را پایین نگه دارم:
_بخوام زودتر برم سر خونه زندگیم زده به سرم؟ سیاوش ما چند ساله نامزدیم؟ من دیگه هجده سالمه و تو بیست و هفت سالت شده. تو اونجا و من اینجا! چرا هیچ اقدامی واسه این موضوع انجام نمیدی؟
کلا آن شیطنت از چشمهایش پر میکشد. به جایش اخم میکند و نیم قدمی عقب میرود:
_من هنوز پولامو جمع نکردم. نمیتونم خونه بگیرم. عروسی کنیم تو میتونی زیر یه سقف با مامانم زندگی کنی؟ به خدا که سر هفته برمیگردی خونه آقات.
سعی میکنم مهربان باشم اما من از مهربان بودن بدم می آید:
_من میخوام با تو بیام. یه خونه ی کوچیک اجاره میکنیم. مجبور نیستیم خونهی گرون قیمت بشینیم.
پوزخند میزند و رو به صورتم خم میشود:
_من میگم نره، تو میگی بدوش؟ آقا پول ندارم! نَـ د ا ر م!
انگار که مزه ی یک نوشیدنی تلخ و بدمزه زیر زبانم حس شود. باز هم همان آش و همان کاسه! باز هم در رفتن از عروسی. گامی به عقب برمیدارم و حرف آخرم را میزنم:
_سیاوش یا بساط عروسی رو بچین. یا تا وقتی نچیدی اینجا نیا، دیدن من نیا.
بُهت نگاهش، همراه با آن لبخند محو و مسخره، اصلا برایم مهم نیست. رو میگیرم و همینکه میخواهم بروم، جدی لب میزند:
_حرف آخرته؟
ترسی در دلم خانه میکند. از گوشه ی چشم نگاهش میکنم و… .
نودهشتیا در سال 89 شروع به کار کرده نودهشتیا همیشه در تلاش بوده بهترین رمان هارو برای شما تقدیم کند برای حمایت از نودهشتیا تو گوگل با سرچ دانلود رمان وارد نودهشتیا شوید.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود pdf رمان | نودهشتیا مرجع بیش از 10000 رمان رایگان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.