سلام واحوالپرسی کردم وسریع خودمو به آشپزخونه رسوندم.
نازنین مشغول چیدن شیرینی توی دیس بود… با دیدن من پوزخندی زد وگفت:
ـ شازده رو دیدی؟…همونیِ که مهری میگفت تازه از زندون در اومده.
جوابشوندادم و چایی ریختم تا براشون ببرم تا هر چه زودتر این مراسم لعنتی تموم بشه.
پدر ومادرش کلی ذوق کرده بودن که قراره همچین عروسی نصیبشون بشه…چایی رو که به کیارش تعارف کردم دوباره از اون چشمک های مسخره اش زد.
سَرمو پایین انداختم وکنار مامان نشستم میدونستم داداش علی خودش میدونه چطور دست به سرشون کنه که برن…اما وسط کار یه هو نازنین در برابر پیشنهاد اینکه دختر وپسر با هم حرف بزنن گفت:
ـ نه چه اشکالی داره…نادیا جان پاشو آقاکیارشو راهنمایی کن اتاقت.
درمونده به مامان و داداش علی نگاه کردم وقتی دیدم هر دوشون سرشون رو پایین انداختن بلاجبار به سمت اتاق رفتم.
روی صندلی نشسته بودم وسرم پایین بود… کیارش پا شد و اومد جلوم نشست.
ـ شما که سر تو بلند نمیکنی بنده اون روی ماهتو ببینم بزار حداقل اینجوری از دیدن روی ماهت بی نصیب نمونم.
از این همه نزدیکیش ترسیدم و زوداز جام بلند شدم و به سمت در رفتم …کیارش زودتر از من خودشو به در رسوند و دستشو روی دستگیره گذاشت.
ـ کجا ؟…ما که هنوزحرفهامونونزدیم.
-من حرفی ندارم چون جوابم منفیه.
ـ غلط کردی مگه دست خودته …منظورم اینه که من گلوم پیش تو گیر کرده و به این راحتی هام دست از سرت برنمیدارم.
ـ ولی من به شما علاقه ی ندارم.
ـ پیدا میکنی…غصه نخور اون با من!
وای خدا این دیونه داره چی میگه …اصلا حرفهای منو میشنوه یا نه؟
کیارش یه بسته آدامس از تو جیبش در آورد وبهم تعارف کرد.
ـ بیا با طعم نعناست.
ـ نمیخوام.
ـ خیلی خوبه ها …لا مصب یه جوری دهنو خوشبو میکنه که دیگه اصلا بوی سیگار نمیده.
خنگ خدا خب تو سیگار میکشی واسه تو بایدم خوب باشه …کیارش متوجه سوتی که داده بود شدودست از تعارف کردن برداشت.
ـ ولی فکر نکنم تو نیازی بهش داشته باشی.
بعدم سرشو یکم جلو آوردبااین کارش منم یکم عقب رفتم چشمهای کیارش داشت حالت طبیعیشو از دست میداد.
ـ چه بوی خوبی میدی…از حالا عاشق عطر تنت شدم.
با این حرفشو عوض شدن حالتش زود دستشو از روی دستگیره برداشتم و درو باز کردم…و الفرار.
کنار مامان نشستم و گفتم جوابم منفیه …ولی حالا بهشون نگه چون این پسره دعوا راه میندازه …بعدا تلفنی با خبرشون کن.
کیارش موقع رفتن یه لبخند بی مزه ای رو لباش بود که یعنی دیدی راضیت کردم در موردم فکر کنی؟
بیچاره خبرندارشت دست به سرش کردم.
بلاخره مهمون ها رفتن …پدرومادر کیارش چقدر خوشحال بودن …حتما با خودشون فکر کردن کیارش زن که بگیره سر به راه میشه …کاری که خودشون نتونستن انجام بدن.
علی :نادیا …آبجی یه دقیقه بیا تو اتاقم کارِت دارم.
یه لبخند اومد رو لبم چون می دونستم نازنین الانه که از حسودی و فضولی بترکه.
داداش علی بهم اشاره کرد روی تخت بشینم …خودش هم اومد و کنارم نشست.
ـ خواهر جون خوب به حرفهام گوش بده و بعد هر تصمیمی که دلت میخواد بگیر.
با اضطراب باشه ای گفتم و دستهامو توی هم قفل کردم .
ـ خودت میدونی با ورشکستگی جواد و افتادنش تو زندون خیلی چیزها دیگه مثل قبل نیست …وضعیت مالیمون …عزت واحترامی که قبلا داشتیم…حتی خواستگارهای تو هم عوض شدن…ناراحت نباش …عیب از تو نیست عیب از اونهاست که فکر می کنن با وضعیت پیش اومده ما حاضریم تو رو به هر بی سرو پایی بدیم.
با این حرفش ته دلم قرص شد که هنوزهم خیلی بدبخت نیستم.
علی به حرف هاش ادامه دادو گفت:حتی نازنین زن من هم با عوض شدن شرایط اون روی خودشو نشون داد…می بینم که داره تو کارهاتون دخالت میکنه …با تو درست صحبت نمیکنه…ولی اگه می بینی چیزی بهش نمی گم واسه این که بهونه دستش ندم …اون می خواد دعوا راه بندازه ….دنبال یه فرصت ِ که شما رو از این خونه بیرون کنه…شاید از شنیدن این حرفهام ناراحت بشی ولی حقیقتِ…نازنین حسابی خودشو از چشم من انداخته..شما هنوز یک ماه هم نیست اینجایین که نازنین داره همچین رفتاری میکنه…آبجی اولا من بابت همه چی ازت عذر می خوام …ثانیا سعی کن …سعی کن که دیگه به نادر فکر نکنی …حتی اگه نادر بخواد مادرش و نازنین اینقدر سنگ جلوی پاتون میندازن که دیگه دلتون نخواد همدیگه رو ببینید…نادر پسر خوبیه ولی یه عیبی داره …زیاد به خونواده اش وابسته اس…اصلا دیدی یک باریه حرفی توی جمع بزنه…اون فقط حرفهای مامانشو تایید میکنه…خب از این به بعد دیگه حتی اجازه ی اومدن همچین خواستگارهایی مثل کیارش رو به خونه نمیدم…ولی اگه فرد مناسبی اومد درباره اش فکر کن …کسی که تو رو با این شرایط زندگیت قبول کنه و بهت احترام بزاره.
اصلا فکرشو نمیکردم داداش علی تا این حد در جریان کارهای نازنین و اوضاع من باشه…مامان درست میگفت که علی همه چیزو تو خودش میریزه.
نودهشتیا در سال 89 شروع به کار کرده نودهشتیا همیشه در تلاش بوده بهترین رمان هارو برای شما تقدیم کند برای حمایت از نودهشتیا تو گوگل با سرچ دانلود رمان وارد نودهشتیا شوید.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود pdf رمان | نودهشتیا مرجع بیش از 10000 رمان رایگان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.
سعیده جان اسم رمانت خوب بوده و ارام بخش، اما خلاصه رمانت کم بوده و کوتاه اگه کمی بیشتر و مفید تر بود خیلی قشنگ تر میشد.
امیدوارم که موفق باشی
رمان قشنگ و جذابه.. رمانی عاشقانه که خوندنش وقت تلف کردن نیست. اگه یه رمان عاشقانه و قشنگ میخواید این رمان رو بخونید
رمانت قشنگ بود، خیلی قشنگ.
نسیم آرامش، اسمی که براش انتخاب گرده بودی هن ترکیب دو اسم زیبا و آرامش بخش بود.
خسته نباشی