رمان جدید
خلاصه: اِلین دختری مغرور و لوس و پولپرست که خواهان به دست آوردنِ مالکیت هتل شیراز هست و برای به دست آوردنش دست به هر کاری میزنه، یه شب به دلایلی میره تا خودکشی کنه ولی از بالای دره میفته روی سر یه مرد مغرور و جدی. الین که فکر میکنه با یه مرد فقیر و هیچی ندار طرفه، به شدت اون مرد رو تحقیر میکنه. اما اِلین نمیدونه که اون مرد، “پویان کیهانی” مالک هتل بزرگ شیرازه!
برشی از رمان:
نگاه خیرهاش رو بهم دوخته بود و منتظر ایستاده بود تا خودم رو پرت کنم پایین!
مثل کوه آتش فشانی بودم که هر لحظه ممکنه فوران کنه.
قدمی به جلو برداشتم که یدفعه انگار چیزی یادش اومده باشه سریع گفت
_ صبر کن… بذار از این صحنهی زنده فیلم بگیرم بذارم اینستاگرامم!
از این همه وقاحتش شاخ در آوردم…این دیگه چه جور انسانیه که میخواد من خودکشی کنم که از جنازم فیلم بگیره!
دستش رو توی جیبش فرو برد و موبایلش رو بیرون آورد و روی دوربین تنظیم کرد و با پررویی گفت
_ با شمارش معکوس من، بپر پایین!
سرش رو تکونی داد و با جدیت گفت
_ فکر کنم با این فیلم فالوورهام بیشتر از قبل بشه! اینستام میترکه! سه.. دو.. یک… بپر!
از عصبانیت به نفس نفس افتاده بودم جوری که صدای نفس های بلند و کشدارم به راحتی به گوش میرسید.
خودخواه تر از این بشر رو تا حالا ندیده بودم که بخاطر شهرت خودش بخواد مرگ یک انسان رو ببینه و با بقیه به اشتراک بذاره!
با عصبانیت به سمتش حمله کردم و دستم رو زدم زیر گوشیش و پرت شد روی زمین.
داد زدم
_ تو اصلا آدمی؟ میخوای من بمیرم تا بتونی لایو بذاری اینستا؟!
با ابروهای درهم گره خورده و پوزخند مسخرهاش جلو اومد و جدی و محکم گفت
_ آره… یا میپری پایین یا خودم پرتت میکنم تا اشتباهی که در حقت کردم جبران بشه!
به طرفش خیز برداشتم و سریع یقهاش رو چسبیدم
_ صدسال اگه بپرم… اصلا تو چرا نمیپری پایین تا من ازت فیلم بگیرم؟!
یه دستش رو بالا آورد و جفت دستام رو گرفت و محکم کنار زد.
با همون نگاه سردش درحالی که داشت یقهاش رو صاف میکرد گفت
_ چون دنیا به من نیاز داره! تو خودت تصمیم به مردن گرفتی، الآن چرا میترسی؟
رفتم پشت سرش و به طرف پرتگاه هولش دادم
_من به این مهمی و پولداری که بخشی از اقتصاد شیراز با پول بابام میچرخه! تویی که بود و نبودت فرقی نداره پس باید بمیری!
دستش رو چرخوند و محکم بازوم رو گرفت و با خودش کشید…
کاملا یادم رفته بود که تا چند دقیقه قبل تصمیم داشتم خودکشی کنم.
هر دو لب پرتگاه بودیم و مثل ببرزخمی به هم خیره شده بودیم…
البته این من بودم که حالت یک ببر زخمی رو داشتم و اون بیشتر حکم ببیندهای داشت که با تفریح و تمسخر داره یه صحنهی فوق جذاب رو میبینه.
چطوری باید دان بشه..من اولش تا پارت چهل و خورده ک آنلاین بود آنلاین خوندم بعد الان نزدیک ب دوسال هست ک دنبال این رمان هستم و متاسفانه توی هیچ سایتی نیست…توی تلگرامم نبود…توی هیچ پیام رسانی نبود…
نودهشتیا در سال 89 شروع به کار کرده نودهشتیا همیشه در تلاش بوده بهترین رمان هارو برای شما تقدیم کند برای حمایت از نودهشتیا تو گوگل با سرچ دانلود رمان وارد نودهشتیا شوید.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود pdf رمان | نودهشتیا مرجع بیش از 10000 رمان رایگان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.
چطوری باید دان بشه..من اولش تا پارت چهل و خورده ک آنلاین بود آنلاین خوندم بعد الان نزدیک ب دوسال هست ک دنبال این رمان هستم و متاسفانه توی هیچ سایتی نیست…توی تلگرامم نبود…توی هیچ پیام رسانی نبود…