دانلود رمان جدید خلاصه: داستان از جایی شروع شد که یکروز نشستیم و گفتیم و خندیدیم و در نهایت، امیرعلی چیزی از من خواست که نتوانستم نه بگویم. قبول کردم و کاش میدانستم با قبول کردنم، پا به چه گذاشتم و به کجا کشیده خواهم شد! نگاهم پی جوانی به نام پارسا بود که حواسم نشد، پا بر کجا گذاشتهام…
می فهمیدم؟ آره می فهمیدم؛ من فقط زیاد از حد تنها بودم. خیلی وقت ها نمی شود همه مسائل را با پدر یا مادرت درمیان بگذاری. من خواهری نداشتم که به حرف هایم گوش دهد. نیما هم هیچ گاه گزینه مناسبی نبود. چون به جای دلداری همیشه باید از هر چیز کوچک و بزرگ جوک بسازد و مسخره بازی دربیاورد. تنها دوست من نگار بود؛ دوستی که از زمان دانشگاه با او آشنا شده بودم و فکر نمی کنم آنقدر صمیمی باشیم برای گفتن رازهایی به هم!
– میفهمم امیرعلی. کاملا میفهمم و ازت ممنونم. میدونم که هوام رو داری فقط این روزا ذهنم یکم خستست و تو هم که درگیر پرونده های جورواجوری.
– آره بهت حق میدم. فرداشب خوبه؟
– چی خوبه؟
– بریم بیرون. برام تعریف کنی که چه خبره یا میخوای با مامان اینا بیایم خونتون؟ از اون قرمه سبزی دلبرای خاله آذین بخوریم.
با شنیدن کلمه قرمه سبزی قیافه ام جمع شد و اخم هایم را در هم کشیدم. از این حرکتم خندید و چند بار سرش را به تاسف تکان داد.
– تو واقعا عجیبی دختر آخه کی از محبوب ترین غذای ایرانی بدش میاد؟
– خب بدمزست.
– چی شد بالاخره میای بیرون یا ما بیایم؟
– با مامان هماهنگ میکنم. شما بیاین.
– خیلیم عالی. پس برو به کارات برس که امشب حسابی دست پر برگردی خونه، موفق باشی.
سرم را به تایید حرف هایش تکان دادم که چشمکی برایم زد. برقِ توی چشم های امیر علی بهم ثابت کرد که تا اینجای کار را درست رفتم. خداحافظی کردم و پیاده شدم. امیرعلی با بوق کوتاهی که زد دور شد و من هم به سمت خانه حرکت کردم. این کوچه درست مانند یک تونل طویل بود و متاسفانه خانه ما هم جزو آخرین خانه هایش به حساب می آمد. هر زمان قرار بود طول کوچه را تا سر خیابان پیاده برویم چیزی حدود ده دقیقه طول می کشید! به هر حال محله آرام و خوبی بود. دست هایم را در جیب های پالتو فرو بردم و با یادآوری ساعت ۶ و کارهایی که باید انجام می دادم به قدم هایم سرعت بخشیدم.
با این که یکمی ایراد داره اما قشنگ بوده و جای دستت درد نکنی داره فاطمه جان. میدونم اثرات بعدی بهتر خواهد شد و از الا میگم انشالله که به حاهای خوبی برسی
فاطمه خانم گل افرین به شما خیلی رمان خوب و قشنگی بوده از خلاصه رمان گرفته تا اسم خوبش واقعا جذاب بوده و خواننده رو وادار به خوندن ادامه داستان شما می کنه. موفق باشی در این راه پر پیچ خم.
نودهشتیا در سال 89 شروع به کار کرده نودهشتیا همیشه در تلاش بوده بهترین رمان هارو برای شما تقدیم کند برای حمایت از نودهشتیا تو گوگل با سرچ دانلود رمان وارد نودهشتیا شوید.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود pdf رمان | نودهشتیا مرجع بیش از 10000 رمان رایگان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.
با این که یکمی ایراد داره اما قشنگ بوده و جای دستت درد نکنی داره فاطمه جان. میدونم اثرات بعدی بهتر خواهد شد و از الا میگم انشالله که به حاهای خوبی برسی
فاطمه خانم گل افرین به شما خیلی رمان خوب و قشنگی بوده از خلاصه رمان گرفته تا اسم خوبش واقعا جذاب بوده و خواننده رو وادار به خوندن ادامه داستان شما می کنه.
موفق باشی در این راه پر پیچ خم.
رمان جذابی بود وبه همه دوستان پیشنها میکنم. قطعا خوندنش خالی از لطف نیست