سپیده سریع سوار شد و غزل بی توجه به فریاد پدرش دنده عقب گرفت و سر چرخاند از در خانه بیرون رفت به پدرش که با عجله سمتش می آمد نگاه کرد زیر لب گفت: بذار همه بفهمن کیه که داره با ما بازی میکنه. با شتاب ماشین را حرکت داد دور شد از آینه به فرامرز نگاه کرد و گفت: من که میدونم میان اما مهم نیست. قضیه چیه ؟ اون عوضی همون روزی که گم شدم گند زده بود به روزم بلند شد مدام ورزد
مدام ور زد گفت خوش به حالت تو فامیل بهترین پسر شد. واسه تو حالا واسه ما به آدم درست و حسابی نیست مدام رفت رو مخم منم تنهایی زدم بیرون که مثلا آروم بگیرم یکم بگردم بعدم که اون بلا سرم اومد. خب الان چی شده؟! غزل شیشه را پایین داد و عصبی برو خبرارو بخون ببین چه خبره
گفت: سپیده گیج گوشی را روشن کرد و گفت: تا دو ساعت پیش که خبری نبود. با دیدن عکس و متن بزرگ ابروهایش بالا رفت و لب زیر دندان کشید، غزل نیش خند زد و گفت:
کثافت همون روز اومد لباسمو عوض کنه خون ریزی داشتم گذاشته پای این که سکوت کرد مشتش روی فرمان کوبیده شد و فریاد زد: حالم ازش بهم میخوره
نودهشتیا در سال 89 شروع به کار کرده نودهشتیا همیشه در تلاش بوده بهترین رمان هارو برای شما تقدیم کند برای حمایت از نودهشتیا تو گوگل با سرچ دانلود رمان وارد نودهشتیا شوید.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " دانلود pdf رمان | نودهشتیا مرجع بیش از 10000 رمان رایگان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.
خیلی رمان قشنگی بود طولانی بود ولی عشقشون قشنگ بود